1-ما چند هفته گرفتار بودیم و ننوشتیم(دوستان شانس آوردند.)
2-تا حالا برخورد کرده اید که در اوج آشفتگی ذهنی و گرفتاری ، هوس می کنید بزنید به سیم آخر و بی ربط بنویسید و به ریش دنیا و مافیها بخندید؟ ما هم چند خروار از اینجور مطالب نوشتیم و از ترسمان به سبک صادق هدایت دست نوشته هایمان را دادیم نون خشکی و چند تایش را هم گفتیم اینجا بیاوریم...به عاقلی خودتان می بخشید...
3-گرفتاری ما،مطلقا ربطی به انتخابات ریاست جمهوری نداشت.دوستان لطف کردند و فکر کردند دچار یاس فلسفی شده ایم در حالی که ما اصولا فکر می کنیم سیاست باد هواست و بی خیال سیاست...(ارواح عمه مان!)
*****
تفاهم!
ما، با هم تفاهم کامل داریم
وقتی او حرف می زند،من سر تکان می دهم
و وقتی من حرف می زنم،او
وقتی با هم حرف می زنیم،هر دو سر تکان می دهیم
مرده شور ببرد این تعمیر کار سمعک را که همیشه مغازه اش بسته است!...
*****
وقتی با خودم خلوت می کنم...
من(به خودم) : ترو خدا بیا یه دقیقه با هم خلوت کنیم و حرف بزنیم...
خودم(با حواس پرتی) : ها...یعنی... چیکار کنیم؟!(خودم زیر چشمی ،همزمان روزنامه را نگاه می کنم)
من : یعنی...می خوام بگم...چیزه...(این پا و آن پا می کنم)...د بذار کنار اون روزنامه رو...کار دارم (یک کم بفهمی-نفهمی با لحن لوس):ببین!من احساس می کنم که خیلی تنهام...
خودم : آه...دوباره بحث شیرین تنهایی!برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه...بذار به کارمون برسیم...
من(با گریه) (خواننده محترم!عذر خواهی ما را از آبگوشتی شدن فضا بپذیرید-مترجم) :تو فقط به فکر خودت هستی...زندگیت شده خودت و کارت...مرده شور خودت و کارت رو ببره...
خودم : مرده شور این تنهاییتو ببره که دوباره هوایی شدی...مرده شور این احساستو ببره که مثل میخ مدام هی میره تو مغز من...تو نمی فهمی که من کار دارم...که من تحقیق دارم...که من باید فلان کتابو تا آخر تیر تحویل بدم...که من باید فلان مقاله رو تا آخر هفته تحویل بدم...که من باید طنز بنویسم که اگر چه مزخرف است و برای عمه ام خوب است ولی باید بنویسم چون مرض دارم...که من باید راجع به سیاست بنویسم در حالی که از هر چه سیاست است بیزارم...تو نمی فهمی که من زندگی دارم...که من خانه دارم..که من آشپزخانه دارم ...که من کوفت دارم...که من ...که من...دهه!...کجا رفتی؟!...تازه گرم شده بودیم منطقی و آرام بحث کنیم...وایسا...قهر نکن...فعلا بیا این سبزی رو ور چین ...فعلا بیا این مطلبو پاکنویس کن تا بعد...چشم...خلوت کردن و حرف زدن هم به روی چشم...دهه...این مسخره بازیا چیه؟!...من و تو دیگه سنی ازمون گذشته...بچه که نیستیم...آهای...کجا؟!...بابا این مطلب دیر شد....
(به خواننده:.......بابا...کات!!!شما هم نشسته ای پشت کیبورد می آیی توی ما فی الضمیر آدم که چی؟! مگه خودت ما فی الضمیر نداری؟!!...)
من: خواننده محترم! شما به ادب خودتان ببخشید...
نظرات (20)
مرسی زیبا بود تو رو خدا با این که خیلی دوستت داریم هی ماهارو میزنید عقب و دوباره پلی میکنید
Posted by زانیتن | July 14, 2005 11:00 AM
حالا بعضي!! از دوستان از کم لطفي تان نسبت به وبلاگ تان گله کردند ، اين دليل مي شود که در قالب يک کاراکتر معلوم الحال و به ظاهر منسوب به خود!! آنها را به باد انتقاد بگيريد؟؟
Posted by علیرضا | July 14, 2005 5:44 PM
واي كه چقدر نصف شبي خنديديم شيرت حلال رويا جان ÷ير بشي الهي
Posted by ehsan | July 15, 2005 2:00 AM
و شما به دليل اينكه با خودت خلوت كردي متهم به چند صد ضربه مي شي و چون در خلوت افكار سياسي داشتي به زندان ...
Posted by shift | July 15, 2005 10:44 AM
salam doste ghadimi , jaleb bod omidvaram movafagh bashi
Posted by ostad charandi | July 15, 2005 1:46 PM
مغموم نبینیم حضرت استادی را! اوضاع و احوال مافیالضمیر کلا روبهراه هست؟! ضمنا راست است که مسافرید؟
Posted by جلال | July 15, 2005 2:48 PM
سلام
جالب بود فقط مواظب باش توي اين خلوت خودت گم نشي يا غرق نشي يك جورايي دوباره نذاري بري با برف سال بعد بيايي
موفق باشيد
Posted by كارمند عدليه | July 15, 2005 7:41 PM
http://bachehpapati.blogfa.com/
Posted by pa pati | July 16, 2005 3:02 AM
سلام! در فراخوان طنز عمومی شرکت نمی کنید؟!
Posted by میخ | July 17, 2005 9:01 AM
salam roya khanoom,az neveshtehatoon lezat mibaram hata hamon partopalaha be ghoole khodetoon hame ghashangan , movafagh bashid.
Posted by یاس | July 17, 2005 2:21 PM
I really like to know what do you think about my web.
Posted by pa pati | July 20, 2005 5:18 AM
بيبي جان، يهجوري بين اين «تو» و «خودت» آشتي برقرار كن. اينا دعواشون يه روزي تموم ميشه. اما دودش ميره تو چشم جنابعاليا! حالا از ما گفتن بود. راستي، دات.آي.آر شدم. نميخواي يه سري به ما بزني؟
Posted by amin | July 21, 2005 11:32 PM
سلام بی بی جان........... چشم بخشیدیم....
Posted by yaloosh | July 22, 2005 4:48 PM
سلام
نوشته هاتون تو گل آقا به نظر من قشنگ تر بود!
Posted by شاه عباس | July 23, 2005 12:23 AM
جالب و جذاب مي نويسيد.
Posted by مجتبي.م | July 24, 2005 4:05 AM
سلام خانم صدر.متاسفانه هر چی ایمیل میزنم میل باکستون ارور میده.یک درخواست مصاحبه داشتم در صورت امکان لطفا به من یک میل بزنید.ممنون می شم.
Posted by nader | July 24, 2005 4:42 PM
با سلام
ببخشید که مجبورم پیامم را اینجا بنویسم. اگر شما جای بهتری سراغ دارید بگویید. سوالم این است که چرا در ایران ما نمی نویسید؟ سوال دیگر آیا طنز پردازان ساکن ایران جمعی- محفلی- چیزی دارند. یا هر کس دنبال گیر و گرفتاری و بدبختی خودش است؟
خیلی دوست داشتم طنز پردازان ایران یک وبلاگ گروهی داشته باشند. اما طنز پردازانی که من می شناسم همه تک پر هستند. ببخشید سرتان را درد آوردم.
Posted by سینهچاک | July 26, 2005 7:23 PM
سلام
ولادت يگانه دليل هستي حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن بر شما و خانواده محترمتان مبارك باد
موفق باشيد
Posted by كارمند عدليه | July 26, 2005 9:56 PM
سلام . وبلاگ جالبی دارید . از شوش بلاگ نیز دیدن کنید . ما آماده تبادل لینک با شما هستیم . در صورت تمایل از شوش بلاگ دیدن کرده و در قسمت نظرات ژیام بگذارید . موفق و شاد باشید .
Posted by شوش بلاگ | August 1, 2005 2:20 AM
ای بابا....بی بی گل هم.....هی...هق هقی هم شاید.....
Posted by حسام | August 2, 2005 1:30 PM