May 2023
April 2023
March 2023
February 2023
January 2023
December 2022
November 2022
October 2022
September 2022
August 2022
July 2022
June 2022
May 2022
April 2022
March 2022
February 2022
January 2022
December 2021
November 2021
September 2021
August 2021
July 2021
June 2021
May 2021
March 2021
February 2021
January 2021
December 2020
November 2020
October 2020
September 2020
August 2020
July 2020
June 2020
May 2020
April 2020
March 2020
January 2020
December 2019
November 2019
September 2019
August 2019
April 2019
March 2019
February 2019
January 2019
December 2018
October 2018
September 2018
August 2018
July 2018
June 2018
April 2018
March 2018
January 2018
December 2017
October 2017
September 2017
August 2017
July 2017
May 2017
April 2017
March 2017
February 2017
January 2017
December 2016
November 2016
October 2016
September 2016
July 2016
June 2016
May 2016
April 2016
March 2016
February 2016
January 2016
December 2015
September 2015
July 2015
June 2015
May 2015
April 2015
March 2015
January 2015
December 2014
October 2014
September 2014
August 2014
June 2014
May 2014
April 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
September 2013
August 2013
July 2013
May 2013
April 2013
March 2013
February 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
June 2012
May 2012
March 2012
January 2012
December 2011
July 2011
June 2011
May 2011
April 2011
March 2011
February 2011
January 2011
December 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
June 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
                
info at bbgoal.com
rouyasadr at yahoo.com


Enter Your Email
 





خیابون مال رژه رفتنه!
May 24, 2023

8288332732295784.jpg

معرفی کتاب:«بعضی‌ها هیچ‌وقت نمی‌فهمن»انتشار یافته در ماهنامه تجربه


-تو زندگی‌ام فقط یه آرزوی کوچولو دارم و اون اینه که یه روز چشامو وا کنم، ببینم زندونیای سیاسی آلمان و قاضیای اونا جاهاشون باهم عوض‌شده.

این، جمله پایانی زندگینامه خود نوشت کورت توخولسکی (1890-1935) روزنامه‌نگار، طنزنویس و شاعر معروف آلمانی است که کتاب «بعضی‌ها هیچ‌وقت نمی‌فهمن» با آن آغاز می‌شود و نشانگر طنز ظریف آثار اوست. کتاب شامل 35 اثر کوتاه طنزآمیز است که برای اولین بار در سال 1385 با ترجمه دکتر محمدحسین عضدانلو توسط نشر افراز منتشرشده و بعدها در چند نوبت تجدید چاپ‌شده است.
اگرچه پس‌ازآن ترجمه‌هایی از دیگر آثار این نویسنده در دسترس مخاطبان فارسی‌زبان قرارگرفته است ولی توخولسکی چندان‌که بایدوشاید درایران شناخته‌شده نیست، نشانه روشنش اینکه آثارش با تأخیری هفتادوچندساله برای اولین بار به فارسی ترجمه شد و پس‌ازآن نیز چندان‌که شایسته است معرفی نشد. این در حالی است که آثار توخولسکی هم‌اکنون در ادبیات آلمان بسیار مطرح است و همه‌ساله در این کشور جایزه‌ای به نام او به نویسندگان برگزیده اهدا می‌شود.
به گفته علی عبداللهی (که خود نیز مترجم یکی از آثار توخولسکی است) يكي از عللي كه باعث تأخیر در معرفي اين نويسنده به فارسی‌زبان‌ها شده، نوع زبان طنزآميز توخولسكي است كه در آن از امكانات زبان كوچه و بازار، آن‌هم لهجه برليني و شهرهاي دور و اطراف آن استفاده كرده است و برگردان چنين زباني، در نگاه اول ناممكن می‌نماید. همچنین بسیاری از آثار این نویسنده بنا به ارجاعات تاریخی آن برای خواننده فارسی‌زبان قابل‌درک نیست. بااین‌حال مترجم جوان کتاب «بعضی‌ها هیچ‌وقت نمی‌فهمن» (که متأسفانه پیش از انتشار کتاب درگذشته است)، توانسته در ترجمه، آثار را به ذهن و زبان مخاطب فارسی‌زبان نزدیک کند و شکسته‌نویسی را در خدمت صمیمی‌تر كردن لحن درآورد.
قالب‌ نوشته‌های کتاب متفاوت و متنوع است: از گزین گویه و جمله قصار گرفته تا داستانک و شعر و جستار و نقیضه سازی مقالات پژوهشی. در این آثار، نویسنده، موضوعات اجتماعی، سیاسی و روابط انسانی را دستمایه قرار داده است تا به کمک طنزی ظریف و خواندنی، نگاه عمیقش را به دنیای پیرامون خود بازتاب دهد. نیشخندی که در آثارش است آنان را به سمت‌وسوی هجو می‌برد؛ نیشخندی هوشمندانه و ظریف که عمق می‌یابد و با مایه‌هایی از طنز فلسفی درمی‌آمیزد و محتوایی هستی شناسانه پیدا می‌کند.
کورت توخولسکی در ۹ ژانویه ۱۸۹۰ در برلین به دنیا آمده و در ۲۱ دسامبر ۱۹۳۵ با مرگی احتمالاً خودخواسته درگذشته است. بنابراین اگرچه در زندگی تقریباً کوتاهش فرصت نیافته که تحقق آن «آرزوی کوچک» و آن «جابجایی» موردنظرش را (که در ابتدای سخن شرح آن رفت) ببیند ولی درنهایت، آثار طنزآميزش از ديوار بتني فاشيسم گذشته تا از پس شکست دیوار سازان، مخاطبان را در لذت ويران كردن ديوارهاي جهل و تباهي با خود همراه کند. توخولسکی تا 12 سال پیش از مرگش در آلمان زندگی می‌کرد. او به همراه برتولت برشت، والتر مرينگ و اريش كستنر جنبش ادبي «عينيت نو» را در ادبیات آلمان به راه انداختند. این جنبش ادبی، تغزل گرايي و رمانتيسم را ناچيز می‌شمرد، به واقعيت ملموس و عريان جامعه با هدفی مبارزه‌جویانه نظر داشت و در شعر به «شعر كاربردي» گرايش داشت. آثار پیروان این جنبش ادبی مایه‌های روشنی از طنز، نيشخند و گروتسك داشت كه گاه به هزل نیز می‌گرایید. حتي در بن‌مایه‌های آثار غنايي اعضای این جنبش ادبی، التزام سياسي بچشم می‌خورد که همه نهادهاي مسلط كهن را به طنز می‌گرفت تا ابهت ظاهری آن‌ها را درهم بشکند. اين بود كه طرد و تبعيد اين نويسندگان و شاعران در دستور كار فاشيست‌ها قرار گرفت، کتاب‌هایشان جزو «کتاب‌های مضر» قرار گرفت و در سال 1933 منجر به كتاب سوزي مشهور نازی‌ها شد. در این ماجراها تابعیت توخولسکی نیز که یهودی زاده و از مخالفان حزب نازی بود لغو شد، او را به سوئد تبعید کردند و کتاب‌هایش را سوزاندند. بنابراین او (که روزگاری از پرکارترین روزنامه‌نگاران و نویسندگان آلمان بود) با به قدرت رسیدن هیتلر و اوج گرفتن فاشیسم و نازیسم روزبه‌روز افسرده‌تر و شور و شوقش برای نویسندگی کم و کمتر شد. آخرین یادداشتی که از او مانده، سه کلمه است که به‌صورت پلکانی نوشته و در آن روند زندگی‌اش را ترسیم کرده است: «گفتن- نوشتن- سکوت»
طنز توخولسکی، انعکاسی از زمانه اوست، تلخ و سرد و سیاه. با زهری که به جان می‌ریزد و تلخی شیرین آن با ذهن بازی می‌کند. او با نگاهی روان‌شناسانه به کندوکاو ذهن آدم‌ها و کاستی‌های روابط انسانی می‌پردازد. راوی اندوه و هیجان زندگی در خانواده می‌شود و نظام تربیتی و آموزشی در خانه و مدرسه و جامعه را با طنزی شیرین گاه در قالبی واقع‌گرایانه و گاه در قالبی سوررآلیستی نقد می‌کند. داستان «خونه پدری» این‌گونه آغاز می‌شود:
-راهنمامون گفت: «خب، خونه زرافه‌ها و پرنده‌ها و حیوونای درنده رو نشونتون دادم. حالا می‌رسیم به خونه پدری». خواننده که انتظار دارد در ادامه، بازدیدکنندگان به‌ظاهر باغ‌وحش، مهمان قفس‌های حیوانات دیگری شوند، متوجه می‌شود که در ادامه، پشت میله‌ها، آدم‌ها به نمایش گذاشته‌شده‌اند: خانواده‌های مختلفی که هریک نماینده قشری اجتماعی‌ و فرهنگی‌اند و با زبانی طنزآمیز کاستی‌های سیاست‌های تربیتی‌شان نقد می‌شود.
قاضیان، سیاستمداران، کشیشان، معلمان و نظامیان، بسیاری از شخصیت‌های آثار توخولسکی را تشکیل می‌دهند. او از رهگذر آفرینش آن‌ها نظامیگری، بی‌عدالتی، جنگ، نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی، جهل و شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را به ریشخند می‌گیرد و به اوضاع ناآرام سیاسی و اجتماعی روزگار خود می‌پردازد تا التهاب ذهنی و روحی خود را فرونشاند. توخولسکی در این میان همه‌چیز و همه‌کس را موضوع نقد گزنده‌اش قرار می‌دهد و مانند همراهانش در جنبش ادبی «عینیت نو» نهادهای مسلط را به طنز می‌گیرد، ابهتشان را فرومی‌ریزد و با زیر سؤال بردن چارچوب‌های فکری متصلب، مخاطب را در لذت شکستن کلیشه‌ها با خود همراه می‌کند و راه را برای کسب تجربه‌های تازه در روابط فردی و اجتماعی باز می‌گذارد. شاید این عبارات زبان حال او باشد:
-نذار ابهت هیچ آدم خبره‌ای تو رو بگیره. اون بهت می‌گه که: دوست عزیز، من بیست‌ساله که این کارمه! آدم ممکنه کاری رو بیست سال تموم هم غلط انجام بده! (ص 42)

توخولسکی که دوران جوانی را در جبهه‌های جنگ جهانی اول سپری کرده است در جای‌جای کتاب با طنزی تلخ و سیاه به بلایای جنگ می‌پردازد، بر ضد قهرمان‌پروری در جنگ می‌نویسد و از صلح و صلح‌طلبی می‌گوید. او که در یکی از آثار کتاب با طنزی تلخ جنگ را «آدم کشی مجاز» می‌نامد، یاد پدرش را که افکار ضد جنگ داشته با این جملات گرامی می‌دارد:
-اون که مرده ولی بذار وزارت جنگ بیاد علیهش اعلام‌جرم کنه: به خاطر انکار فضائل جنگ، بستن افترا به حکومت وقت و اختلال در امور صنعت سنگ‌قبر سازی آلمان. (صص 14-15)
آدم‌های آثار او زیر سایه نظامیگری روزگار می‌گذرانند. او در جای‌جای کتاب جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که در آن هویت بشری زیر سایه نظامی‌گری رنگ باخته و فضاهای عمومی در خدمت نظامی‌گری قرارگرفته است:

-سگ بپربپر نمی‌کرد. آخه تو خیابون که کسی بپربپر نمی‌کنه. خیابون مال رژه رفتنه!...(ص 34)

و در ص 72-73 در قطعه «پالتو» خطاب به یک پالتو ارتشی چنین می‌نویسد:
-پالتو جان! به تو بد نمی‌گذشته. تو که چیزی رو احساس نمی‌کردی. یه جورایی می‌شه گفت تو سرباز ایده آل این ارتش بودی. آخه اگه راستش رو بخوای توی این ارتش درنهایت پالتو از اون‌چه که توی پالتوس ارزشش بیشتر بود. به شما پالتوها توی انبار ارتش خوب می‌رسیدن، می‌شمردنتون و با دقت ازتون محافظت می‌کردن. چیزی که بی‌ارزش بود جون آدمیزاد بود.

کتاب، پر از فرازهای خواندنی است، جملاتی که هرکدام ارزش جمله قصار را دارد. مطلب «آدمیزاد» که قالب بررسی و تعریف آدمیزاد را دارد با این جمله شروع می‌شود:
-آدمیزاد دوتا پا داره و دو تا اعتقاد: یکی برای وقتی‌که حالش روبراهه و یکی هم برای موقعی که حالش خرابه. اسم این دومی رو گذاشته دین. (ص 16)

ازنظر فرم، طنز توخولسکی صریح و بی‌پرده است. او در انعکاس فضای بحرانی جامعه و شرایط اسفبار زیست انسانی در آن دلیلی برای پرده پوشی نمی‎بیند. با اینحال نوشته‌های او ساختاری دقیق و حساب‌شده دارد و چرخش‌های ناگهانی قلم او از ارزش طنز فوق‌العاده‌ای برخوردار است. آثارش بدون مقدمه‌چینی و سخن اضافی آغاز می‌شود و در انتها به اوج می‌رسد و غافلگیر می‌کند. استفاده از شگرد غافلگیری به‌عنوان یکی از مهم‌ترین شگردهای طنز در کلیه آثار این مجموعه بچشم می‌خورد. توخولسکی با برخورد متفاوت و نو با موضوعی به‌ظاهر عادی و پیش‌پاافتاده مخاطب را غافلگیر می‌کند، این غافلگیری را در جای‌جای اثر جاری می‌سازد و با ضربه نهایی در انتهای اثر، آن را کامل می‌کند.
برای مثال در اثر «وحشت» با مرگ شوخی می‌کند و با این جملات غافلگیری را به نهایت می‌رساند:
-شاید اصلاً یه دکتر کمکم کنه بمیرم... و اصلاً اگه دردم زیاده از حد نباشه، شاید با یه حالت شرم و تواضع لبخندی بزنم و بگم:«لطفاً بنده رو ببخشید! دفعه‌ی اولمه!».

در این داستانک نیز می‌توان شگرد غافلگیری را دید که به مفهوم اثر عمق می‌بخشد:
-عاشق و معشوقی که داشتن از هم دور می‌شدن، باهم قرار می‌ذارن هر شب سر ساعت ده و نیم به همدیگه فکر کنن. هیچ کدوم این کارو نمی‌کنن. منتهی هردو خوشحالن که اون یکی حسابی عاشقشه. (ص 42)

آثار توخولسکی شرایط اولین دهه‌های قرن بیستم آلمان رابخوبی نشان می‌دهد. این شرایط آنجا که به مکان یا فرد یا تشکیلات خاصی اشاره می‌کند برای مخاطب ایرانی ناآشناست ولی اندیشه‌ای در آن جاری است که از زمان و مکان فراتر می‌‌رود و راوی دغدغه‌های بشری و مناسبات فردی و اجتماعی انسان‌ها می‌شود و ازاین‌رو برای هر مخاطبی قابل‌درک و لمس پذیر می‌شود. توگویی توخولسکی راوی دغدغه‌های امروز ماست!...


متن نطق منتشرنشده لئو تولستوی برای آکادمی نوبل
May 16, 2023

بعضی کج‌فکران در صحت محتوای بنرهای منتسب به ویکتور هوگو و لئو تولستوی در نمایشگاه کتاب درباره ترغیب بانوان به حجاب تشکیک کرده‌اند. غافل از آن‌که اخیراً متنی از تولستوی به دستمان رسیده است که نشان می‌دهد جملات مذکور صحیح است. نامبرده این متن را پس از شنیدن خبر کاندیداتوری‌اش در جایزه ادبی نوبل نوشته بود که به علت عدم دریافت جایزه، موفق به خواندن آن درملأعام نشد. این بود که آن را روی طاقچه صندوقخانه منزلش گذاشت و این متن را یک بسازوبفروش که نخواست نامش فاش شود در اختیار ما قرارداد:

*خانم‌ها، آقایان
اجازه می‌خواهم ابتدا خرسندی خود را از دریافت این جایزه اعلام کنم و از خواهران عزیز خواهشمندم حجاب را رعایت کنند.

*احساس می‌کنم این جایزه را نه به من بلکه به جملات قصارم داده‌اند که روی بیلبوردهای نمایشگاه کتاب تهران نقش بسته است. بنده در سخت‌ترین لحظات زندگی همیشه دغدغه عفاف داشته‌ام، مرتب تذکر داده‌ام. من همواره از اینکه آناکارنینا با سر برهنه به ایستگاه قطار رفته بود در رنج بوده‌ام. پس من این جایزه را به ستاد احیای امربه‌معروف و نهی از منکر تقدیم می‌کنم و این لحظه مغتنم می‌دانم که بگوی: خواهرم! حجابت را و برادرم نگاهت را حفظ کن و اگر روزی دل به آفتاب چهرۀ کسی بستی، از او بخواه که شئونات را حفظ کند.

*عزیزان! بی‌آنکه از تهمت محافظه‌کاری بیمی به دلم راه دهم افتخار می‌کنم که از غیرتمندان عالمم. هرچند اعتقادات بنیادی و مراسم عبادی و آیین‌های کلیسایی را قبول ندارم ولی معتقدم که حجاب مسئله مهمی است و همان‌طور که در رمان‌ جنگ و صلح آورده‌ام، جنگ اول از صلح آخر بهتر است و گرچه هوادار مبارزه مسالمت‌آمیز هستم ولی معتقدم باید در مورد مسئله حجاب شدت عمل به خرج داد.

*من در سفر به اروپا مسائل اختلالات جنسی را به‌طور دقیق از نزدیک دنبال کرده‌ام. اجازه می‌خواهم همین‌جا به بی‌حجابی به‌عنوان علت فساد و طلاق و اختلالات جنسی در اروپای فاسد و غرب غارتگر اشاره‌کنم که در بیلبوردهای سخنانم در نمایشگاه کتاب تهران هم آمده است. من شاهد بودم برادر عزیزمان مرحوم ژان پل سارتر چگونه از بی‌حجابی همسرش علیامخدره دوبووار در رنج بود و می‌گفت: «حجاب برای سرکار محدودیت نیست و بلکه مثل یک مروارید در صدف، مصونیت است.» بنابراین فلاسفه و متفکران از دیرباز به این موضوع عنایت داشته‌اند و انسان‌ها باید دوباره این مسائل را یاد بگیرند.

*عزیزان، ازنظر من لباس زینتی و غذای عالی و لذات دنیوی از عوامل فساد انگیز تمدن هستند. بنابراین سخن از تورم و بی‌پولی و دزدی و اختلاس و دروغ و ریا جز توجه به جیفه ناچیز دنیوی و شهوت نفسانی نیست، از دردهای متعالی نوع بشر مایه نمی‌گیرد و جز در نام‌گذاری سال‌ها به کار نمی‌آید. مسئله مهم جامعه بشری، مغاک وحشتناکی است که تار موی زنان در معابر عمومی ایجاد می‌کند. سخن از «سیمای زنی در میان جمع» است که مرحوم مغفور هانریش بل آن را در رثای حضور مختلط زنان و مردان در ایستگاه‌های مترو نوشت. بر شاعران و نویسندگان است که دراین‌باره بنویسند. هنر باید به انسان‌ها برای زیست اخلاقی‌تر کمک کند؛ بنابراین به خاطر هنر می‌توان روی صحنه رفت و هنرمند را نقره داغ کرد و برنامه‌اش را به هم ریخت و سالن را پلمپ کرد ولی هیچ‌چیز و هیچ‌کس در دنیا نیست که شایسته آن باشد که هنرمند و هنردوست حجاب را رعایت نکند.

*در انتها مایلم نهایت سپاس خود را نثار اهالی محترم غیاث آباد سازم که الهام‌بخش من در قضایای مربوط به ناموس‌پرستی بودند. از ایشان در رابطه با غیرت و عفاف بسیار آموختم. همچنین باید از جناب آقای دکتر استاد مشقاسم غیاث‌آبادی که همواره مشوقم بودند بسیار تشکر کنم. آن مرحوم همیشه دغدغه حجاب داشت و معتقد بود که گل عفاف همیشه در بوستان حجاب می‌روید.

*همینجا لازم می‌دانم مراتب فروتنی خود را نثار برادر عزیزم مرحوم مغفور ویکتور هوگو سازم که در رابطه با تشویق بانوان به حجاب، جملات نغزی فرموده‌اند که روی بیلبوردهای نمایشگاه کتاب تهران حک‌ شده و عزیزان می‌توانند مراجعه فرمایند. اینجا دررثای او می‌گویم که غیرتی بود و از نگاه کج کردن به بانوان شدیداً در رنج بود. ویکتور عزیز دلیل بدبختی ژان والژان را نفرین کسانی می‌دانست که کوزت آن‌ها را از راه بدر کرده بود و اگر حجاب را رعایت می‌کرد چه‌بسا بعدها انقلاب کبیر فرانسه به بیراهه نمی‌رفت. خدای آسمان‌ها او را غریق رحمت واسعۀ خودش قرار دهد.

*سخنم را با قرائتی روزآمد و نو از شعر حافظ شیرازی به پایان می‌برم که تا ابد در ذهن ناموس‌پرستان باقی خواهد ماند:
حجاب راه توای تولستوی از میان برخیز/ خوشا زنی که در این راه باحجاب رود.

*با آرزوی بهترین‌ها برای شما و تمام بشریت. قربان همگی، لئو تولستوی


بالاخره حسابی خوشبخت می‌شویم!
May 10, 2023

%D8%A7%DA%98%D8%AF%D9%87%D8%A7-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA.jpg

آذر 1358، کمتر از یک سال پس از پیروزی انقلاب، در سالن چهارسوی تئاتر شهر، به تماشای نمایشنامه‌ای رفتم به نام «اژدها». یادم است مضمونی انقلابی داشت. از اژدهایی می‌گفت که شهری را تصرف کرده، شوالیه‌ای به جنگش می‌رود، شکستش می‌دهد، نمایش با پیروزی و جشن و پای‌کوبی تمام می‌شود و همذات‌پنداری مخاطب آن روزها را برمی‌انگیزد تا طعم شیرین پیروزی شوالیه بعد از دهه‌ها با بازی خوب و حرفه‌ای حسین محب اهری و آتیلا پسیانی در ذهنم بماند. تا آن‌که زمان گذشت و اخیراً کتابی از یوگنی شوارتس نویسنده روس با ترجمه آبتین گلکار منتشرشده از سوی نشر هرمس به دستم رسید با عنوان: «اژدها، قصه‌ای در سه پرده». داستان (که با مایه‌هایی از طنز نیز همراه بود) به نظرم آشنا آمد: همان حکایت آشنای نبرد با اژدهای نمایشنامه سال 58 بود. منتها این بار وقتی خواندمش دیگر برایم طعم خوش جشن و پای‌کوبی را نداشت. قلم و نگاه طناز نویسنده چنان تلخی‌ای برجانم ریخت که در سایه حس شیرین آن روزگار به چشمم نمی‌آمد. حس کردم انگار گذر زمان شاخ و برگ‌هایی به آن افزوده است. «اژدها» این بار حکایت پیروزی نبود، بلکه حکایت بازتولید استبداد و گرفتار شدن از سلطه‌ای به سلطه‌ای دیگر بود. روایت سرگذشت مردمی بود که به زندگی زیر سایه اژدها عادت کرده‌اند و راه خلاص شدن از دستش را آن می‌دانند که اژدهایی دیگر مخصوص خودشان داشته باشند. (ص 16). مضمونی چنین مهم چطور در آن بعدازظهر شیرین تئاتر شهر، یا به ذهنم نیامد و یا چنان غالب نبود که در ذهنم بماند؟

«اژدها» در دوره استالین نوشته‌شده، پس از اولین اجرا در تئاتر مسکو، توقیفش کرده‌اند و تا هیجده سال بعدازآن تاریخ یعنی نُه سال بعد از مرگ استالین و چهار سال پس از مرگ خود نویسنده اجازه نمایش مجدد پیدا نکرده است. بعدها برای نمایش در دوره خروشچف بخش‌هایی از آن حذف می‌شود و هر بار پیش از اجرا با این توضیح همراه می‌شود که نگاه نویسنده متوجه نقد فاشیسم است و نه چیز دیگری!
یوگنی شوارتس نوشتن داستان و نمایشنامه بر اساس افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه برای کودکان را در کارنامه خود دارد. او در اژدها نیز عناصری از قصه‌ها و افسانه‌های قدیمی را ازجمله اژدها، قالیچه پرنده و کلاه نامرئی کننده دستمایه روایت ماجرایی افسانه‌ای کرده‌است. با این تفاوت که «اژدها» این بار روایتگر پیروزی نیست، بلکه حکایت بازتولید استبداد و گرفتار شدن از سلطه‌ای به سلطه‌ای دیگراست. روایت سرگذشت مردمی است که به زندگی زیر سایه اژدها عادت کرده‌اند و راه خلاص شدن از دستش را آن می‌دانند که اژدهایی دیگر مخصوص خودشان داشته باشند. (ص 16). اژدهای یوگنی شوارتس که علاوه بر گرفتن باج و خراج از مردم، همه‌ساله یک دختر جوان را هم با خودش می‌برد، اول با تهدید و بعد با معامله می‌خواهد شوالیه را از جنگ منصرف کند ولی نتیجه‌ نمی‌گیرد و دست‌آخر شکست می‌خورد؛ اما شوالیه که پیروز ماجراست ناپدید می‌شود و شهردار (که پیش از آن دستیار و همکار اژدها بود) خودش را به‌دروغ، دلاور اژدهاکش و پیروز میدان جا می‌زند و حاکم می‌شود. ماجرا همین‌جا تمام نمی‌شود و ادامه می‌یابد تا نشان دهد که چگونه با شکست اژدها همچنان چرخه استبداد بازتولید می‌شود و بساط خبرچینی و دروغ و تهدید و سرکوب به شهرِ به‌ظاهر آزادشده بازمی‌گردد تا به گفته یکی از آدم‌های نمایش: «شهر درست مثل قبل ساکت و حرف‌گوش‌کن باشد»(ص 88). به‌این‌ترتیب این نمایشنامه که به گفته منتقد روزنامه لنین‌گراد: «قرار بود قصه‌ای فلسفی باشد که از فاشیسم هیتلر پرده برمی‌دارد»، دوپهلو می‌شود، کیش شخصیت پرستی استالین و حتی بعدها خروشچف را در ذهن می‌آورد، تحت هر نظام حکومتی موضوعیت می‌یابد و به هجوی سیاسی تبدیل می‌شود که توتالیتاریسم در تمام اشکال آن را هدف قرار می‌دهد. این هجو گزنده در دیالوگ‌ها، ویژگی‌های شخصیت‌ها و در عمل آن‌ها جاری است که عمق می‌یابد و در لایه‌لایه اثر جاری می‌شود و به طنزی تلخ می‌رسد. همچنین استفاده از مبالغه و اغراق در گفته‌ها و کرده‌ها به این طنز دامن می‌زند. برای مثال در بحبوحه جنگ و شکست تدریجی اژدها، اعلامیه‌های رسمی شورای شهر با لاف‌وگزاف‌هایی عجیب و طنزآمیز خبر از اجرای عملیات نظامی مطابق نقشه و فتوحات اژدها و نابودی دشمن و اسارت تقریبی او می‌دهد. در این فضای کاریکاتوریستی است که مفاهیم معنای واقعی خود را پیدا می‌کنند و به‌کارگیری ایهام عمق شرایط فاجعه‌بار را با طنزی تلخ منعکس می‌سازد:
قراول: خبردار! اعلیحضرت بال‌هایشان را مثل ابر سیاهی بالای سر ما باز فرموده‌اند و جلو آفتاب را گرفته‌اند. نفس‌ها حبس!(ص 49)
استفاده از شخصیت‌های مسئله‌دار و متزلزل مهم‌ترین شگرد نویسنده در ایجاد فضای طنز در اثر است. شخصیت بیمار و مسئله‌دار شهردار (که به اعتراف خودش به تمام مریضی‌های عصبی و روانی دنیا مبتلاست و علاوه بر آن سه مریضی هم دارد که تابه‌حال شناخته‌نشده‌اند) به یاری طنز اثر می‌آید و نویسنده را در ترسیم ریشه‌های شکل‌گیری حکومت استبدادی با زبانی طنزآمیز یاری می‌دهد. شهردار در فرازی از اثر می‌گوید که از حقیقت لعنتی که بوی گندی می‌دهد عقش می‌گیرد و احساس تهوع پیدا می‌کند و آن‌قدر حقیقت را به خودش هم نگفته که اصلاً یادش رفته این حقیقت چی هست. (ص 37)
تضاد (میان حرف و نیت و عمل شهردار و دیگر شخصیت‌های منفی اثر)، وارونگی (از طریق استفاده از تعابیری که درست مفهوم عکس را در ذهن القا می‌کند)، جابجایی (میان نقش میانجی و غاصب) ازجمله شگردهایی است که در این اثر استفاده‌شده و آن را به سمت‌و‌سوی طنز برده است. شهردار قدرت‌طلب و دغل درجایی از نمایش می‌گوید: «برای خیر و صلاح شهرم هر چیزی را می‌پذیرم» (ص 101) و در بخشی دیگر دغدغه سلامتی مردم را دارد:
شهردار: به آخرین دستور گوش کنید. به‌منظور پیشگیری از همه‌گیری بیماری‌های چشم و فقط به همین دلیل، نگاه کردن به آسمان ممنوع اعلام می‌شود. حوادث آسمان از طریق اعلامیه‌های رسمی که منشی شخصی جناب اژدها در موقع لزوم صادر می‌کند به اطلاع شما خواهد رسید. (ص 68)
در بخشی دیگر از نمایشنامه به شوالیه می‌گوید:
-اینکه شما جناب اژدها را به مبارزه دعوت کرده‌اید بدبختی بزرگی است. اوضاع ما منظم و مرتب بود. جناب اژدها باقدرت و نفوذی که داشت معاون مرا که در پست‌فطرتی لنگه ندارد به همراه تمام یارانش که کاسب و آسیابان هستند در مشت خود داشت. حالا همه‌چیز به هم می‌ریزد. جناب اژدها باید برای نبرد آماده بشود و کارهای شهر را که تازه داشت از آن‌ها سررشته پیدا می‌کرد ول می‌کند. (ص 28-29)
اما طنز یوگنی شوارتس فقط حاکمیت را نشانه نمی‌گیرد. او در «اژدها» به روانشناسی اجتماعی جامعۀ استبدادزده می‌پردازد؛ جامعه‌ای که هویت فردی در آن سلب شده و شخصیت افراد مسخ‌شده است. او در انعکاس عمق فاجعه‌بار این فضا با طنزی تلخ به چگونگی رویارویی مردم با تحولات جامعه می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه عکس‌العمل مردم عادی هم با عناصری از تضاد، وارونگی و غافلگیری (ناشی از عکس‌العمل‌های عافیت‌طلبانه و همراه با جبن) همراه است. در آغاز نمایشنامه ما با فضایی آرام و ساکت روبرو می‌شویم که در توصیف طنز آلوده آن از زبان آدم‌های اثر به دریافتی تازه و غافلگیرانه از ریشه این آرامش می‌رسیم: «شهر ما خیلی آرام است. اینجا هیچ‌وقت هیچ اتفاقی نمی‌افتد.» از همان اولین جملات نمایش، از زبان یک گربه، فضای رخوت زده شهر با طنزی تلخ این‌طور به تصویر کشیده می‌شود تا ریشه‌های نظم اهریمنی شهر را منعکس کند:
-وقتی جایت گرم‌ونرم است عاقلانه‌تر است چرت بزنی و ساکت باشی تا اینکه به آینده ناخوشایند سرک بکشی. (ص 8)
درواقع نمایشنامه تصویرگر روح‌های درهم‌شکسته‌ای است که زیر سایه وحشت و اختناق به اطاعت و سرسپردگی و تسلیم کامل رسیده‌اند، امید به هر بهبودی را ازدست‌داده‌اند، به وضعیت عادت کرده‌اند و روش‌های اژدها را، هرچند خشن، تنها راه ممکن می‌دانند. این است که در برابر تلاش‌های شوالیه برای آزادی مقاومت می‌کنند. گویی روح آن‌ها به‌نوعی با این ناتوانی و ناامیدی وعدم تمایل به مقاومت، فلج شده و به تعبیر هنریک پسر شهردار همه در تارعنکبوت‌های خودشان گرفتارشده‌اند (ص 94) این ناامیدی، رنگی از طنزی تلخ دارد:
-ناامید بودن خیلی بهتر است. چرتت را می‌زنی و منتظر هیچ‌چیز نیستی. درست می‌گویم الاغ جان؟ (ص 62)
اژدها در بخشی از نمایشنامه به شوالیه می‌گوید:
- به خاطر یک‌مشت آدم ناقص خودت را به کشتن نمی‌دادی. من خودم شخصاً این‌ها را ناقص کرده‌ام. عزیز من. هرکدامشان را همان‌طور که لازم بود ناقص کرده‌ام. روح انسان خیلی سخت‌جان است، عزیزم... وقتی بدن را به دونیم می‌کنی آدم می‌میرد؛ ولی وقتی روح را دو شقه می‌کنی، حرف‌گوش‌کن تر می‌شود. همین و بس. نه نه همچین روح‌هایی هیچ جا پیدا نمی‌کنی. فقط در شهر من. روح‌های بی‌دست، روح‌های بی‌پا، روح‌های کر و لال، روح‌های به زنجیر کشیده شده، روح‌های ردیاب، روح‌های نفرین‌شده، روح‌های پاره‌پاره، روح‌های خودفروخته، روح‌های جذام زده، روح‌های مرده. (ص 50)
این حقارت روح آدم‌ها در جای‌جای نمایش دیده می‌شود که با مایه‌هایی از طنز همراه است. در بخشی از نمایشنامه یکی از مردم شهر می‌گوید: «زیاد فکر نکنید. فکر کردن کار ترسناکی است.»
نتیجه این حقارت روح آن می‌شود که در بحبوحه جنگ شوالیه با اژدها، به‌جز پسربچه‌ای (که هنوز مسخ نشده است و نماد وجدان بیدار جامعه است که واقعیات را می‌بیند و لختی امپراطور را اعلام می‌کند) بقیه مردم دل‌نگران برهم خوردن آرامش زندگی‌شان به قیمت کتمان و نادیده گرفتن واقعیات هستند و سودای استفاده تمام و کمال از شرایط پیش‌آمده را دارند. شیرفروش قیمت شیر را سه برابر می‌کند، شکر و کره کمیاب می‌شود و دست‌فروش‌ها جنس‌هایشان را آب می‌کنند. برخی هم به خاطر ترس از عواقب درافتادن با اژدها، در بحبوحه جنگ شوالیه با اژدها، وانمود می‌کنند هیچ اتفاقی نیفتاده و شهر امن‌وامان است ولی وقتی ورق برمی‌گردد و اژدها شکست می‌خورد، رنگ عوض می‌کنند، مرگ بر اژدها می‌گویند، اژدهای مقوایی می‌فروشند و علیه اژدها حرف می‌زنند تا حقارت روح آن‌ها در فضایی طنزآمیز متجلی شود:
-باغبان گفت: خود من از فکر این هم به وحشت می‌افتم که چقدر وقت برای دست‌بوسی این هیولای تک سر تلف کردم. به‌جایش چقدر گل می‌توانستم بکارم!(ص 72)
اینجاست که می‌بینیم وقتی شهردار حکومت را غصب می‌کند تا به قول خودش: «فرمانروای مطلق همه باشد.» مردم با این استدلال که: «آخر او که به‌هرحال از اژدها بهتر است، دست‌وپا دارد و پولک ندارد» بدون هیچ اماواگری زیر بار حکومت خودکامه جدید می‌‌روند؛ بنابراین «اژدها» نشان می‌دهد تا زمانی که ریشه‌های فرهنگی توتالیتاریسم هنوز زنده باشد هر بار این اندیشه از شکلی به شکلی درمی‌آید و ظاهر می‌شود. در چنین شرایطی که به قول یکی از آدم‌های نمایش: «اژدها نمرده و به آدم‌های زیادی تبدیل‌شده.»(ص 103) راه رستگاری حتی در صورت کشتن اژدها، کشتن اژدهای درون تک‌تک آدم‌هاست.


ماست به اختیاری در شعر فارسی
April 5, 2023

پژوهش‌های ادبی نشان می‌دهد که گفتمان «ماست به اختیاری» در روزگاران گذشته نقل محافل بوده است. اشعاری که ازگذشتگان بجا مانده مدعای ما را تائید می‌کند که ذیلاً به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

حافظ شیرازی: خیال روی تو در هر طریق همره، ماست / نسیم موی تو پیوند جان آگه، ماست
شرح:(نسخه پنجاب: نسیم موی او) شاعر در اینجا صنعت تشخیص بکار برده و ماست را موجودی جان آگاه تصویر کرده است و از زبان «ماست به اختیارها» زبان به مدحش گشوده است؛ ماستی که خیال روی دبه‌ا‌ی‌اش در هر کوچه‌پس‌کوچه‌ای، همراه شاعر است و نسیم موی متخلفان را با جان آگاهش پیوند می‌دهد. از این بیت چنین برمی‌آید که پدیده بی‌حجابی در دوران حافظ چنان در هر کوی و برزن فراگیر شده بود که ماست‌مالی هم بهیچوجه کارساز نبود.

وحشی بافقی: خوار می‌کن، زار می‌کش، منتت بر جان، ماست/ خواری ظاهر گواه عزت پنهان، ماست
شرح: شاعر خشونت‌طلب در این بیت با استادی تمام، همه تکنیک‌ها را در برابر بی‌حجابی بررسی و توصیه می‌کند. شارحان احتمال می‌دهند که با توجه به کارساز نبودن این توصیه‌ها در طی چهل‌وچندساله دوران شاعر، نهایتاً او رمز کار را در ماستمالی می‌داند و زبان به مدح ماست می‌گشاید. شاعر در اینجا ضمن قربان صدقه ماست، خطاب به او می‌گوید که گول استیصال ظاهری را نباید خورد، صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی و ما، در سیاست داخلی و خارجی، از عزت پنهان برخورداریم، ارواح پدر شاعر.

صائب تبریزی: سر شبنم به آفتاب رسید/ در ترقی همین تنزل ماست

شرح: بر اساس گفته شارحان، خانمی با نام شبنم در دوران شاعر زندگی می‌کرده که گویا سر خود را به آفتاب می‌سپرده‌ که این عمل شنیع، با تنزل ماست در نطفه خفه‌شده است. کارشناسان سبک هندی احتمال دیگری را هم مطرح می‌کنند و آن اینکه مصرع دوم کنایه از ترقی اوضاع اقتصادی مملکت است که در سایه نزول و ریختن ماست بر سر شبنم خانم رخ‌داده است.

خواجوی کرمانی: تا کی زنید تیغ جفا بر شکستگان/ سهل ست اگر بقای شما در فنای ماست

شرح: با استناد به این بیت می‌توان گفت که در زمان خواجوی کرمانی مردانی بوده‌اند که به قول یکی از علما که گفته : «وقتی مردی زنی خوشگل‌تر از زن خودش می‌بیند دلش می‌رود»، آنها با دیدن زنان بی‌حجاب دلشان دچار ضرب‌وجرح و شکستگی می‌شد. شاعر در اینجا با لحنی ارشادی خطاب به بی‌حجاب‌ها می‌فرماید که بر دل رفته و شکسته ما جفا نکنید وگرنه برای ما راحت است که بقای شمارا مشروط به فنای ماست‌های مغازه‌ها بکنیم.

دیوان شمس: طالبا بشنو که بانگ آتش ست/ تا نپنداری که این گفتار ماست

شرح: شارحان با استناد به این بیت احتمال می‌دهند که پدیده طالبان در روزگار مولانا هم وجود داشته. شاعر در اینجا از طالبان می‌خواهد که آتش به اختیار باشند و دو صد گفته چون نیم کردار نیست و تذکر لسانی جای ماست ریختن را نمی‌گیرد و باید مرد عمل بود.

حافظ شیرازی: دور مجنون گذشت و نوبت ماست/ هرکسی پنج روز نوبت اوست
شرح: خواجه حافظ در این بیت در راستای حرکت‌های استراتژیک ماستی و دوغی و کشکی مبارزه با بی‌حجابی زمانه خود به این اشاره می‌کند که امروز نوبت تاکتیک ماست‌مالی است و مدام باید پنج روز به پنج روز تاکتیک‌ها را عوض کرد بلکه نتیجه دهد و خانم‌ها هدایت شوند.

شاه نعمت‌الله ولی: اینکه می‌پرسی تو از برهان ما/ مستی رندان ما برهان ماست

شرح: مورخان با استناد به این بیت به وجود «برهان ماست» در زمان شاعر اشاره می‌کنند که گویا در پاسخ به این سؤال که: «چرا باید حجاب داشته باشیم درحالی‌که به آن اعتقاد نداریم» اقامه می‌شده است.


آسوده بخوابید که امن است و امان است
March 16, 2023

download%20%281%29.jpg

این مطلب، پژوهشی است در زمینه مفهوم وطن در شعر طنز فارسی که در شماره اسفند 1401ماهنامه «وزن دنیا» منتشر شده است. این شماره از «وزن دنیا» به بررسی مفهوم وطن در شعر فارسی اختصاص دارد:

ردپای اولین شعرهای طنز با مضمون وطن (به مفهوم امروزی) را باید در دوره دوم مشروطه جست. در بحبوحه انقلاب مشروطه واژه «وطن» تحت تأثیر افکار تجددطلبانه، مفهوم یک واحد جغرافیایی و سیاسی را پیدا کرد و شاعران با زبانی حماسی آن را ستایش کردند؛ اما پس از استبداد صغیر، شاعران آزادی‌خواه که آرمان‌های مشروطه را رنگ‌باخته دیدند، زبان به شکوه گشودند و بجای ستایش وطن، در رثای آن به تلخی مرثیه‌سرایی کردند. حتی سید اشرف گیلانی که آغازگر جریان نو شعر طنز فارسی است در ارتباط با «وطن» نگاهی مرثیه‌سرا دارد و کمتر شعری از او می‌توان دید که این واژه را دستمایه طنز قرار داده باشد. یکی از مهم‌ترین آثارش شعر «ای‌وای وطن وای» است با این مطلع:
گردیده وطن غرقه اندوه و محن وای ای‌وای وطن وای
خیزید روید از پی تابوت و کفن وای ای‌وای وطن وای
در میان اشعار مهم‌ترین طنزنویس این دوران (علی‌اکبر دهخدا) نیز شعری طنزآمیز با مضمون وطن نیست. او در شعری جدی به مخاطب توصیه می‌کند که وطن‌دوستی را از ماکیان بیاموزد.
بااین‌حال اشعار طنز با مضمون وطن در آثار شاعران این دوره کم نیست. شاعر در این‌گونه آثار با مشاهده رنگ باختن آرمان‌های مشروطه‌ از نگاه رمانتیک به وطن فاصله می‌گیرد، به انتقاد از برخی مدعیان وطن‌دوستی می‌پردازد و در بازتاب این نگاه انتقادی به طنز پناه می‌برد. این طنز بیشتر مایه‌هایی از خشم و نومیدی دارد، گزنده است و به هجو پهلو می‌زند. در آثار طنزآمیز شاعرانی چون میرزاده عشقی، ایرج میرزا و فرخی یزدی ردپای این نگاه را می‌بینیم.
فرخی یزدی در مسمطی، به تلخی تصویری طنزآمیز از ادعای وطن‌دوستی نامزدهای انتخابات مجلس ارائه می‌دهد که بخشی از آن چنین است:
دادِ وطن‌دوستی، هرکه در این دوره داد
مصدر کاری چو گشت، داد وطن را به باد
راه ترقی ببست، باب تعدی گشاد
گفت: وطن گو خراب، جیب من آباد باد!
ملک‌الشعرای بهار نیز در مسمط «امان از من و تو» با زبانی طنزآمیز به آنچه نیروهای انقلاب بر سر وطن می‌آورند اشاره می‌کند:
تو رخ مام وطن کندی و من گیسویش
چشم او به نشده گشت خراب ابرویش
همچنین ایرج میرزا در مربع ترکیبی که در هجو رئیس‌الوزرا سروده است چنین می‌گوید:
گر جهان را بسپاریش جهان را بخورد
ور وطن لقمه نانی شود آن را بخورد
...
من هم الساعه دهم شرح بر ابناء وطن
تا بدانند چه نیکو امنایی دارند
چه وطن‌خواه رئیس‌الوزرایی دارند
شعرهای طنزآمیز شاعران دوره مشروطه که با مضمون وطن‌ سروده شده‌اند قالب‌های متفاوتی دارند ولی قالب‌های مسمط و مستزاد در آن‌ها فراوان است. شاید ازاین‌رو که در این قالب‌های شعری، یکنواختی کمتر است و شور و هیجان بیشتری برمی‌انگیزد. ویژگی تقریباً مشترک و مهم این آثار علیرغم تفاوت در قالب شعری، نزدیک ساختن زبان اثر به زبان مردم کوچه و بازار و استفاده از اصطلاحات عامیانه و شکستن قواعد سنتی شعر سرایی است. از زمان مشروطه طنز رسانه‌ای می‌شود، به‌تناسب رسانه‌ای شدن، مردم عادی را مخاطب قرار می‌دهد، با زبان مردم پیوند می‌خورد و استفاده از عبارات فولکلوریک و یا آرایه‌های ادبی ازجمله تمثیل و ارسال مثل به ویژگی غالب آثار طنز درمی‌آید تا انعکاسی از زبان و نگاه مخاطبان باشد. اگرچه نمی‌توان ارزش ادبی این‌گونه آثار را یکسان دانست ولی درمجموع می‌توان گفت شکستن قواعد سنتی شعری، به سرایندگان این اشعار امکان می‌دهد که به نوآوری‌های ادبی دست بزنند و جنبه هنری به آثارشان بدهند. برای مثال در آثارهزلی-هجوی ایرج میرزا صور خیال بیشتر از آثار جدی اوست و جنبه‌های هنری دارد. همچنین در حوزۀ موسیقی عروضی شعر، ریتم‌های تند و ضربی که معمولاً قبل از این دوران موردتوجه نبود استفاده می‌شود. در میان گونه‌های شوخ‌طبعی، می‌توان گفت که اشعار طنز شاعران این دوره درباره وطن بیشتر به هجو متمایل است. گویی در شرایط بحران‌زده آن دوران شاعر اختیار از کف داده و چاره خاموش کردن خشمش را در هجو دیده است! در این میان باید از میرزاده عشقی یاد کرد که تاکنون هیچ‌کس به‌پای او در سرودن اشعار هجوآمیز دربارۀ وطن نرسیده است. عشقی با گزنده‌ترین زبان و لحن، ضمن هجو بازیگران عرصه سیاست و مدعیان خدمت به وطن، عالم و آدم را هجو می‌کند و در این میان خودِ وطن را هم بی‌نصیب نمی‌گذارد! بیت‌ آغازین یکی از شعرهای او در انتقاد از شرایط انتخابات چنین است:
بعد ازین بر وطن و بوم و برش باید رید
به چنین مجلس و بر کرٌ و فَرَش باید رید
یا مطلع شعری دیگر از او چنین است:
گر این‌چنین به خاک وطن شب سحر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟
آوخ کلاه نیست وطن تا که ازسرم
برداشتند فکر کلاهی دگر کنم
عشقی همچنین در بخشی از «نوحه جمهوری» از زبان لاشخور می‌گوید:
- من که یکی لشخور آزاده‌ام / بهر فروش وطن آماده‌ام
لنگ بود امشبه عراده‌ام / در پی این تازه لش افتاده‌ام
پس از انقلاب مشروطه از آغاز دوران پهلوی اول به علت خفقان حاکم، طنز چندان مجال بروز ندارد اما در این دوره کم‌کم جریانی از شعر طنز پا می‌گیرد که همگام با گسترش مدرنیسم و تجلی آن در زندگی مردم، زوایای جامعه مدرن شده ایرانی را با زبانی طنزآمیز منعکس می‌کند. در این دوره زمانی محدودیت‌های سیاسی امکان طرح مسائل کلان مملکتی را از شاعران طنزسرا می‌گیرد؛ بنابراین شاعر، وطن و مملکت را دستمایه طرح بخش‌هایی از مشکلات اجتماعی و اقتصادی زندگی روزانه مردم ازجمله گرانی و بوروکراسی می‌کند. این رویکرد به‌مرور به شکل شیوه غالب نشریات طنز درمی‌آید و به حیات خود ادامه می‌دهد. رد پای این جریان را می‌توان در نشریاتی مثل توفیق دید. در این آثار از هجو گزنده شاعران مشروطه کمتر خبری هست، شوخ‌طبعی در آن بیشتر است و نگاه انتقادی شاعر از وطن به‌مثابه یک کل اجتماعی و سیاسی کوچ می‌کند و به بخش‌هایی از جامعه کشیده می‌شود. ضمن آن‌که از این دوره به بعد واژه «وطن» (که دارای بار ادبی و آرمانی است) در اشعار طنز نمود کمتری دارد و واژه‌هایی مثل «مملکت» و «کشور» جایگزین آن می‌شود تا با زبانی برگرفته از محاورات عامه، وارد مشکلات روزمره زندگی مردم شود. گویی واژه وطن از متن اشعار طنز انتقادی به کناری رفته و به جایگاه اسطوره‌ای و آرمانی خود برگشته است! در این میان البته هر زمان که فضایی باز می‌شود و امکانی برای اظهارنظر صریح و به‌دوراز محدودیت‌های موجود فراهم می‌آید شعرهای با مضمون وطن فراتر از مشکلات خرد زندگی مردم حرکت می‌کنند و وطنِ درگیر با مشکلات را به‌مثابه یک کل سوژه قرار می‌دهند؛ همان رویکردی که در مشروطه شاهدش بودیم که البته این بار با جایگزینی واژه‌هایی مثل کشور و مملکت بجای وطن همراه است و در ضمن کمتر به هجو گرایش دارد. تجلی این نگاه را می‌توانیم در آثار شعر طنز سال‌های دهه 20 تا کودتای 28 مرداد 32 و نیز در سال‌ ابتدایی انقلاب 57 در آثار نشریات طنز ببینیم که در سایه آزادی‌های نسبی که در جامعه حاکم بود شاعران شرایط کشور را دستمایه طنز قرار دادند و از مدعیان خدمتگزاری به آن انتقاد کردند؛ مانند ابیاتی از شعر محمدعلی افراشته که بعد از استعفای رضاشاه و قبل از 28 مرداد سروده شده است:
آسوده بخوابید که امن است و امان است
در سایه الطاف شهنشاه جوان است
ارواح قلی کشور ایران چو بهشتی
صد ره ب.ب.بهتر ز ع.عهد ک.کیانست
زورناچی سلطان جهان در سینماها
هر شب به ثناخوانی سلطان جهان است
باور نکنی شک بکنی شبهه بیاری
دندان و دک‌وپوز تو تحویل آجان است
ایران چو بهشتی است، بله، جان برادر
البته بهشت عدن مالک و خان است
البته بهشت است، برای چه نباشد؟
جایی که عنان در کف این راهزنان است
البته بهشت است، که از غارت مردم
آبجی، اخوی، والده دستش چمدان است
البته بهشت است که این جانی خون‌خوار
افسار رها کرده و اندر جولان است
یا این شعر با عنوان: «تقصیر تو نیست» از اسماعیل نواب صفوی که در انتقاد از رئیس‌الوزرا در توفیق اسفند 1323 منتشرشده است:
گر که این ملک پریشان شده، تقصیر تو نیست
مملکت بی‌سروسامان شده، تقصیر تو نیست
از جوانمردی و درویشی امثال منست
که فلان مرتیکه اعیان شده، تقصیر تو نیست
آن جنایتگر بدسابقه دیروزی
صاحب‌منصب و عنوان شده، تقصیر تو نیست
ای رئیس‌الوزرا گر که فلان خائن دزد
خودبه‌خود جزء وزیران شده تقصیر تو نیست
پیشه مردم این مملکت بی‌صاحب
بله قربان بله قربان بله قربان شده تقصیر تو نیست
گر که ملت ز تبهکاری مشتی مزدور
همدم غصه و حرمان شده تقصیر تو نیست
بخشی از شعر ابراهیم صهبا در شماره 100 نشریه باباشمل (حدود سال 1324) که درباره نمایندگان سروده است نیز قابل‌توجه است که چگونه وطن را دستمایه طنز درباره انتخابات قرار داده است:
وطن ما که باد پاینده نیست جز جای شوخی و خنده
در چنین کشوری که خوانندش کشور شاعر و نویسنده
می‌فرستیم گر به امریکا چند تن مخبر و نماینده
گر وطن دید خیری از ایشان تف آن‌ها به لحیۀ بنده
پس از کودتای 28 مرداد 32 وطن در شعرهای طنزآمیز با نمادها و رمزها همراه می‌شود تا بازتاب نگاه تلخ شاعران نسل شکست باشد. البته ردپای این‌گونه آثار را کمتر می‌توان در نشریات طنز دید، اندک شمار نشریات طنز که در این دوره زمانی منتشر می‌شوند (توفیق-کاریکاتور-کشکیات) با توجه به ملاحظات سیاسی، بجای این‌که در شعرهای طنز به‌صورت مستقیم از وطن (کشور، مملکت) بگویند، بیشتر، نگاه انتقادی خود را متوجه مشکلات زندگی اجتماعی مردم می‌کنند و همچنین بخش‌هایی از هیئت حاکمه را به طنز و هجو می‌کشند. ازنظر قالب شعری هم کمتر رویکرد فرم‌گرایانه دارند؛ اگرچه در تداوم جریان شعری طنز مطبوعاتی با زبان مردم کوچه و بازار حرف می‌زنند. اما در کنار این جریان برخی از شاعران نسل شکست با طنزی تلخ و نگاهی رمزآلود از وطن می‌گویند. نمونه روشن شعرهایی در این رده شعر «ای مرز پرگهر» فروغ فرخزاد است به هجو ناسیونالیسم ادعایی حاکم می‌پردازد:
دیگر خیالم از همه راحت است/ آغوش مهربان مام وطن/ پستانک سوابق پرافتخار تاریخی/ لالایی تمدن و فرهنگ/ و جق و جق جقجقه‌ی قانون.
برخی فرازهای طنزآمیز اشعار مهدی اخوان ثالث هم در همین رده قرار می‌گیرد. او در آخر شاهنامه (1336) در طنزی تراژیک با نگاهی نمادین به وطن، در رثای ما «فاتحان شهرهای رفته بر باد» و «راویان قصه‌های رفته از یاد» می‌گوید، ما که: «برای فتح می‌آییم، تا که هیچستانش بگشاییم»!
این جریان به‌مرور به‌موازات حرکت طنز مطبوعاتی حرکت می‌کند و با جدایی از فضای غیررسمی طنز امکان هنجار گریزی بیشتری دارد، می‌تواند فارغ از محدودیت‌ها، با توجه بیشتر به وجه ادبی طنز و برخورداری از نگاه کنایی آثاری ماندگار درزمینهٔ طنزهایی با مضمون وطن خلق کند.
با گسترش فضای مجازی در دهه‌های اخیر و امکان یکسان برای انعکاس صداهای گوناگون در فضاهای رسانه‌ای غیررسمی، شاعران طنزسرا می‌توانند فراتر از محدودیت‌های رسانه‌ای ، دوباره وطن را وارد آثارطنز و هجوکنند. معروف‌ترین آن، نظیره‌ای است که همایون حسینیان بر ترانه «وطن یعنی» نوشته است. «وطن یعنی» ترانه‌ای است که علیرضا شجاع پور متن آن را نوشته و با صدای علیرضا عصار پخش‌شده است. شعر همایون حسینیان چنین است:
وطن يعني صف نون و صف شير/ وطن يعني همش درگير، درگير

وطن يعني همين بنزين همين نفت/ همين نفتي که توي سفره‌مون رفت

وطن يعني همين سهمیه‌بندی/ وطن يعني کمربند و ببندي

وطن يعني ليسانس، علاف، بيکار/ همه‌اش چايي، همه‌اش قليون و سيگار

وطن يعني خيابان خواب، معتاد/ فرار دخترا، ای‌داد ای‌داد

وطن یعنی تموم فکرها سکس/ وطن یعنی کراک و شیشه و اکس

وطن یعنی یه دنیا خونه خالی/ زن کوچه نشین، مرد ذغالی

وطن يعني تموم سهم ملت/ يه تيکه نونه و باقي خجالت

وطن يعني من و تو در محافل/ ز درد اجتماع خويش غافل

وطن یعنی پلیس پیشگیری/ که گیر میده بهت تو سن پیری

وطن يعني اداره، زیرمیزی/ اگه بيشتر بدي؛ بيشتر عزيزي!

وطن يعني یه دنیا پشت کنکور/ فداي مدرک از گهواره تا گور

وطن يعني دموکراسی دینی/ وطن يعني يه روز خوش نبيني!

وطن يعني همين آيينه دق!/ وطن يعني خلايق هر چه لايق

وطن يعني تحمل، تاب، طاقت/ وطن يعني حماقت در حماقت.
در این میان باید از نظیره‌ای که هادی خرسندی بر شعر: «دوباره می‌سازمت وطن» سروده سیمین بهبهانی ساخته است یاد کرد که بیت‌های ابتدایی آن چنین است:
دوباره می‌چاپمت وطن، اگرچه با آبروی خویش
ستون ز سقف تو می‌برم، به یاری خلق‌وخوی خویش

دوباره می‌گیرم از تو خون، به خاطر آقازاده‌ها
اضافه‌اش نیز می‌دهم، به بچه‌های عموی خویش

آنچه تمام این آثار طنزآمیز با مضمون وطن را که در بازه زمانی بیش از یک قرن سروده شده‌اند به هم پیوند می‌دهد، فاصله گرفتن انتقادی از مفهوم وطن و نیز مدعیان دروغین وطن دوستی است، فاصله‌ای که گاه قالب هجوی گزنده دارد، گاه آمیخته با حسرت است و گاهی در ملاحظه خطوط قرمز، ابعادی از زندگی سیاسی و اجتماعی در وطن را موردنقد قرار می‌دهد تا مخاطب و شاعر را در سفر به ارض موعودی در گستره هیچستان با هم همراه کند!