March 2023
February 2023
January 2023
December 2022
November 2022
October 2022
September 2022
August 2022
July 2022
June 2022
May 2022
April 2022
March 2022
February 2022
January 2022
December 2021
November 2021
September 2021
August 2021
July 2021
June 2021
May 2021
March 2021
February 2021
January 2021
December 2020
November 2020
October 2020
September 2020
August 2020
July 2020
June 2020
May 2020
April 2020
March 2020
January 2020
December 2019
November 2019
September 2019
August 2019
April 2019
March 2019
February 2019
January 2019
December 2018
October 2018
September 2018
August 2018
July 2018
June 2018
April 2018
March 2018
January 2018
December 2017
October 2017
September 2017
August 2017
July 2017
May 2017
April 2017
March 2017
February 2017
January 2017
December 2016
November 2016
October 2016
September 2016
July 2016
June 2016
May 2016
April 2016
March 2016
February 2016
January 2016
December 2015
September 2015
July 2015
June 2015
May 2015
April 2015
March 2015
January 2015
December 2014
October 2014
September 2014
August 2014
June 2014
May 2014
April 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
September 2013
August 2013
July 2013
May 2013
April 2013
March 2013
February 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
June 2012
May 2012
March 2012
January 2012
December 2011
July 2011
June 2011
May 2011
April 2011
March 2011
February 2011
January 2011
December 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
June 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
                
info at bbgoal.com
rouyasadr at yahoo.com


Enter Your Email
 





آسوده بخوابید که امن است و امان است
March 16, 2023

download%20%281%29.jpg

این مطلب، پژوهشی است در زمینه مفهوم وطن در شعر طنز فارسی که در شماره اسفند 1401ماهنامه «وزن دنیا» منتشر شده است. این شماره از «وزن دنیا» به بررسی مفهوم وطن در شعر فارسی اختصاص دارد:

ردپای اولین شعرهای طنز با مضمون وطن (به مفهوم امروزی) را باید در دوره دوم مشروطه جست. در بحبوحه انقلاب مشروطه واژه «وطن» تحت تأثیر افکار تجددطلبانه، مفهوم یک واحد جغرافیایی و سیاسی را پیدا کرد و شاعران با زبانی حماسی آن را ستایش کردند؛ اما پس از استبداد صغیر، شاعران آزادی‌خواه که آرمان‌های مشروطه را رنگ‌باخته دیدند، زبان به شکوه گشودند و بجای ستایش وطن، در رثای آن به تلخی مرثیه‌سرایی کردند. حتی سید اشرف گیلانی که آغازگر جریان نو شعر طنز فارسی است در ارتباط با «وطن» نگاهی مرثیه‌سرا دارد و کمتر شعری از او می‌توان دید که این واژه را دستمایه طنز قرار داده باشد. یکی از مهم‌ترین آثارش شعر «ای‌وای وطن وای» است با این مطلع:
گردیده وطن غرقه اندوه و محن وای ای‌وای وطن وای
خیزید روید از پی تابوت و کفن وای ای‌وای وطن وای
در میان اشعار مهم‌ترین طنزنویس این دوران (علی‌اکبر دهخدا) نیز شعری طنزآمیز با مضمون وطن نیست. او در شعری جدی به مخاطب توصیه می‌کند که وطن‌دوستی را از ماکیان بیاموزد.
بااین‌حال اشعار طنز با مضمون وطن در آثار شاعران این دوره کم نیست. شاعر در این‌گونه آثار با مشاهده رنگ باختن آرمان‌های مشروطه‌ از نگاه رمانتیک به وطن فاصله می‌گیرد، به انتقاد از برخی مدعیان وطن‌دوستی می‌پردازد و در بازتاب این نگاه انتقادی به طنز پناه می‌برد. این طنز بیشتر مایه‌هایی از خشم و نومیدی دارد، گزنده است و به هجو پهلو می‌زند. در آثار طنزآمیز شاعرانی چون میرزاده عشقی، ایرج میرزا و فرخی یزدی ردپای این نگاه را می‌بینیم.
فرخی یزدی در مسمطی، به تلخی تصویری طنزآمیز از ادعای وطن‌دوستی نامزدهای انتخابات مجلس ارائه می‌دهد که بخشی از آن چنین است:
دادِ وطن‌دوستی، هرکه در این دوره داد
مصدر کاری چو گشت، داد وطن را به باد
راه ترقی ببست، باب تعدی گشاد
گفت: وطن گو خراب، جیب من آباد باد!
ملک‌الشعرای بهار نیز در مسمط «امان از من و تو» با زبانی طنزآمیز به آنچه نیروهای انقلاب بر سر وطن می‌آورند اشاره می‌کند:
تو رخ مام وطن کندی و من گیسویش
چشم او به نشده گشت خراب ابرویش
همچنین ایرج میرزا در مربع ترکیبی که در هجو رئیس‌الوزرا سروده است چنین می‌گوید:
گر جهان را بسپاریش جهان را بخورد
ور وطن لقمه نانی شود آن را بخورد
...
من هم الساعه دهم شرح بر ابناء وطن
تا بدانند چه نیکو امنایی دارند
چه وطن‌خواه رئیس‌الوزرایی دارند
شعرهای طنزآمیز شاعران دوره مشروطه که با مضمون وطن‌ سروده شده‌اند قالب‌های متفاوتی دارند ولی قالب‌های مسمط و مستزاد در آن‌ها فراوان است. شاید ازاین‌رو که در این قالب‌های شعری، یکنواختی کمتر است و شور و هیجان بیشتری برمی‌انگیزد. ویژگی تقریباً مشترک و مهم این آثار علیرغم تفاوت در قالب شعری، نزدیک ساختن زبان اثر به زبان مردم کوچه و بازار و استفاده از اصطلاحات عامیانه و شکستن قواعد سنتی شعر سرایی است. از زمان مشروطه طنز رسانه‌ای می‌شود، به‌تناسب رسانه‌ای شدن، مردم عادی را مخاطب قرار می‌دهد، با زبان مردم پیوند می‌خورد و استفاده از عبارات فولکلوریک و یا آرایه‌های ادبی ازجمله تمثیل و ارسال مثل به ویژگی غالب آثار طنز درمی‌آید تا انعکاسی از زبان و نگاه مخاطبان باشد. اگرچه نمی‌توان ارزش ادبی این‌گونه آثار را یکسان دانست ولی درمجموع می‌توان گفت شکستن قواعد سنتی شعری، به سرایندگان این اشعار امکان می‌دهد که به نوآوری‌های ادبی دست بزنند و جنبه هنری به آثارشان بدهند. برای مثال در آثارهزلی-هجوی ایرج میرزا صور خیال بیشتر از آثار جدی اوست و جنبه‌های هنری دارد. همچنین در حوزۀ موسیقی عروضی شعر، ریتم‌های تند و ضربی که معمولاً قبل از این دوران موردتوجه نبود استفاده می‌شود. در میان گونه‌های شوخ‌طبعی، می‌توان گفت که اشعار طنز شاعران این دوره درباره وطن بیشتر به هجو متمایل است. گویی در شرایط بحران‌زده آن دوران شاعر اختیار از کف داده و چاره خاموش کردن خشمش را در هجو دیده است! در این میان باید از میرزاده عشقی یاد کرد که تاکنون هیچ‌کس به‌پای او در سرودن اشعار هجوآمیز دربارۀ وطن نرسیده است. عشقی با گزنده‌ترین زبان و لحن، ضمن هجو بازیگران عرصه سیاست و مدعیان خدمت به وطن، عالم و آدم را هجو می‌کند و در این میان خودِ وطن را هم بی‌نصیب نمی‌گذارد! بیت‌ آغازین یکی از شعرهای او در انتقاد از شرایط انتخابات چنین است:
بعد ازین بر وطن و بوم و برش باید رید
به چنین مجلس و بر کرٌ و فَرَش باید رید
یا مطلع شعری دیگر از او چنین است:
گر این‌چنین به خاک وطن شب سحر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم؟
آوخ کلاه نیست وطن تا که ازسرم
برداشتند فکر کلاهی دگر کنم
عشقی همچنین در بخشی از «نوحه جمهوری» از زبان لاشخور می‌گوید:
- من که یکی لشخور آزاده‌ام / بهر فروش وطن آماده‌ام
لنگ بود امشبه عراده‌ام / در پی این تازه لش افتاده‌ام
پس از انقلاب مشروطه از آغاز دوران پهلوی اول به علت خفقان حاکم، طنز چندان مجال بروز ندارد اما در این دوره کم‌کم جریانی از شعر طنز پا می‌گیرد که همگام با گسترش مدرنیسم و تجلی آن در زندگی مردم، زوایای جامعه مدرن شده ایرانی را با زبانی طنزآمیز منعکس می‌کند. در این دوره زمانی محدودیت‌های سیاسی امکان طرح مسائل کلان مملکتی را از شاعران طنزسرا می‌گیرد؛ بنابراین شاعر، وطن و مملکت را دستمایه طرح بخش‌هایی از مشکلات اجتماعی و اقتصادی زندگی روزانه مردم ازجمله گرانی و بوروکراسی می‌کند. این رویکرد به‌مرور به شکل شیوه غالب نشریات طنز درمی‌آید و به حیات خود ادامه می‌دهد. رد پای این جریان را می‌توان در نشریاتی مثل توفیق دید. در این آثار از هجو گزنده شاعران مشروطه کمتر خبری هست، شوخ‌طبعی در آن بیشتر است و نگاه انتقادی شاعر از وطن به‌مثابه یک کل اجتماعی و سیاسی کوچ می‌کند و به بخش‌هایی از جامعه کشیده می‌شود. ضمن آن‌که از این دوره به بعد واژه «وطن» (که دارای بار ادبی و آرمانی است) در اشعار طنز نمود کمتری دارد و واژه‌هایی مثل «مملکت» و «کشور» جایگزین آن می‌شود تا با زبانی برگرفته از محاورات عامه، وارد مشکلات روزمره زندگی مردم شود. گویی واژه وطن از متن اشعار طنز انتقادی به کناری رفته و به جایگاه اسطوره‌ای و آرمانی خود برگشته است! در این میان البته هر زمان که فضایی باز می‌شود و امکانی برای اظهارنظر صریح و به‌دوراز محدودیت‌های موجود فراهم می‌آید شعرهای با مضمون وطن فراتر از مشکلات خرد زندگی مردم حرکت می‌کنند و وطنِ درگیر با مشکلات را به‌مثابه یک کل سوژه قرار می‌دهند؛ همان رویکردی که در مشروطه شاهدش بودیم که البته این بار با جایگزینی واژه‌هایی مثل کشور و مملکت بجای وطن همراه است و در ضمن کمتر به هجو گرایش دارد. تجلی این نگاه را می‌توانیم در آثار شعر طنز سال‌های دهه 20 تا کودتای 28 مرداد 32 و نیز در سال‌ ابتدایی انقلاب 57 در آثار نشریات طنز ببینیم که در سایه آزادی‌های نسبی که در جامعه حاکم بود شاعران شرایط کشور را دستمایه طنز قرار دادند و از مدعیان خدمتگزاری به آن انتقاد کردند؛ مانند ابیاتی از شعر محمدعلی افراشته که بعد از استعفای رضاشاه و قبل از 28 مرداد سروده شده است:
آسوده بخوابید که امن است و امان است
در سایه الطاف شهنشاه جوان است
ارواح قلی کشور ایران چو بهشتی
صد ره ب.ب.بهتر ز ع.عهد ک.کیانست
زورناچی سلطان جهان در سینماها
هر شب به ثناخوانی سلطان جهان است
باور نکنی شک بکنی شبهه بیاری
دندان و دک‌وپوز تو تحویل آجان است
ایران چو بهشتی است، بله، جان برادر
البته بهشت عدن مالک و خان است
البته بهشت است، برای چه نباشد؟
جایی که عنان در کف این راهزنان است
البته بهشت است، که از غارت مردم
آبجی، اخوی، والده دستش چمدان است
البته بهشت است که این جانی خون‌خوار
افسار رها کرده و اندر جولان است
یا این شعر با عنوان: «تقصیر تو نیست» از اسماعیل نواب صفوی که در انتقاد از رئیس‌الوزرا در توفیق اسفند 1323 منتشرشده است:
گر که این ملک پریشان شده، تقصیر تو نیست
مملکت بی‌سروسامان شده، تقصیر تو نیست
از جوانمردی و درویشی امثال منست
که فلان مرتیکه اعیان شده، تقصیر تو نیست
آن جنایتگر بدسابقه دیروزی
صاحب‌منصب و عنوان شده، تقصیر تو نیست
ای رئیس‌الوزرا گر که فلان خائن دزد
خودبه‌خود جزء وزیران شده تقصیر تو نیست
پیشه مردم این مملکت بی‌صاحب
بله قربان بله قربان بله قربان شده تقصیر تو نیست
گر که ملت ز تبهکاری مشتی مزدور
همدم غصه و حرمان شده تقصیر تو نیست
بخشی از شعر ابراهیم صهبا در شماره 100 نشریه باباشمل (حدود سال 1324) که درباره نمایندگان سروده است نیز قابل‌توجه است که چگونه وطن را دستمایه طنز درباره انتخابات قرار داده است:
وطن ما که باد پاینده نیست جز جای شوخی و خنده
در چنین کشوری که خوانندش کشور شاعر و نویسنده
می‌فرستیم گر به امریکا چند تن مخبر و نماینده
گر وطن دید خیری از ایشان تف آن‌ها به لحیۀ بنده
پس از کودتای 28 مرداد 32 وطن در شعرهای طنزآمیز با نمادها و رمزها همراه می‌شود تا بازتاب نگاه تلخ شاعران نسل شکست باشد. البته ردپای این‌گونه آثار را کمتر می‌توان در نشریات طنز دید، اندک شمار نشریات طنز که در این دوره زمانی منتشر می‌شوند (توفیق-کاریکاتور-کشکیات) با توجه به ملاحظات سیاسی، بجای این‌که در شعرهای طنز به‌صورت مستقیم از وطن (کشور، مملکت) بگویند، بیشتر، نگاه انتقادی خود را متوجه مشکلات زندگی اجتماعی مردم می‌کنند و همچنین بخش‌هایی از هیئت حاکمه را به طنز و هجو می‌کشند. ازنظر قالب شعری هم کمتر رویکرد فرم‌گرایانه دارند؛ اگرچه در تداوم جریان شعری طنز مطبوعاتی با زبان مردم کوچه و بازار حرف می‌زنند. اما در کنار این جریان برخی از شاعران نسل شکست با طنزی تلخ و نگاهی رمزآلود از وطن می‌گویند. نمونه روشن شعرهایی در این رده شعر «ای مرز پرگهر» فروغ فرخزاد است به هجو ناسیونالیسم ادعایی حاکم می‌پردازد:
دیگر خیالم از همه راحت است/ آغوش مهربان مام وطن/ پستانک سوابق پرافتخار تاریخی/ لالایی تمدن و فرهنگ/ و جق و جق جقجقه‌ی قانون.
برخی فرازهای طنزآمیز اشعار مهدی اخوان ثالث هم در همین رده قرار می‌گیرد. او در آخر شاهنامه (1336) در طنزی تراژیک با نگاهی نمادین به وطن، در رثای ما «فاتحان شهرهای رفته بر باد» و «راویان قصه‌های رفته از یاد» می‌گوید، ما که: «برای فتح می‌آییم، تا که هیچستانش بگشاییم»!
این جریان به‌مرور به‌موازات حرکت طنز مطبوعاتی حرکت می‌کند و با جدایی از فضای غیررسمی طنز امکان هنجار گریزی بیشتری دارد، می‌تواند فارغ از محدودیت‌ها، با توجه بیشتر به وجه ادبی طنز و برخورداری از نگاه کنایی آثاری ماندگار درزمینهٔ طنزهایی با مضمون وطن خلق کند.
با گسترش فضای مجازی در دهه‌های اخیر و امکان یکسان برای انعکاس صداهای گوناگون در فضاهای رسانه‌ای غیررسمی، شاعران طنزسرا می‌توانند فراتر از محدودیت‌های رسانه‌ای ، دوباره وطن را وارد آثارطنز و هجوکنند. معروف‌ترین آن، نظیره‌ای است که همایون حسینیان بر ترانه «وطن یعنی» نوشته است. «وطن یعنی» ترانه‌ای است که علیرضا شجاع پور متن آن را نوشته و با صدای علیرضا عصار پخش‌شده است. شعر همایون حسینیان چنین است:
وطن يعني صف نون و صف شير/ وطن يعني همش درگير، درگير

وطن يعني همين بنزين همين نفت/ همين نفتي که توي سفره‌مون رفت

وطن يعني همين سهمیه‌بندی/ وطن يعني کمربند و ببندي

وطن يعني ليسانس، علاف، بيکار/ همه‌اش چايي، همه‌اش قليون و سيگار

وطن يعني خيابان خواب، معتاد/ فرار دخترا، ای‌داد ای‌داد

وطن یعنی تموم فکرها سکس/ وطن یعنی کراک و شیشه و اکس

وطن یعنی یه دنیا خونه خالی/ زن کوچه نشین، مرد ذغالی

وطن يعني تموم سهم ملت/ يه تيکه نونه و باقي خجالت

وطن يعني من و تو در محافل/ ز درد اجتماع خويش غافل

وطن یعنی پلیس پیشگیری/ که گیر میده بهت تو سن پیری

وطن يعني اداره، زیرمیزی/ اگه بيشتر بدي؛ بيشتر عزيزي!

وطن يعني یه دنیا پشت کنکور/ فداي مدرک از گهواره تا گور

وطن يعني دموکراسی دینی/ وطن يعني يه روز خوش نبيني!

وطن يعني همين آيينه دق!/ وطن يعني خلايق هر چه لايق

وطن يعني تحمل، تاب، طاقت/ وطن يعني حماقت در حماقت.
در این میان باید از نظیره‌ای که هادی خرسندی بر شعر: «دوباره می‌سازمت وطن» سروده سیمین بهبهانی ساخته است یاد کرد که بیت‌های ابتدایی آن چنین است:
دوباره می‌چاپمت وطن، اگرچه با آبروی خویش
ستون ز سقف تو می‌برم، به یاری خلق‌وخوی خویش

دوباره می‌گیرم از تو خون، به خاطر آقازاده‌ها
اضافه‌اش نیز می‌دهم، به بچه‌های عموی خویش

آنچه تمام این آثار طنزآمیز با مضمون وطن را که در بازه زمانی بیش از یک قرن سروده شده‌اند به هم پیوند می‌دهد، فاصله گرفتن انتقادی از مفهوم وطن و نیز مدعیان دروغین وطن دوستی است، فاصله‌ای که گاه قالب هجوی گزنده دارد، گاه آمیخته با حسرت است و گاهی در ملاحظه خطوط قرمز، ابعادی از زندگی سیاسی و اجتماعی در وطن را موردنقد قرار می‌دهد تا مخاطب و شاعر را در سفر به ارض موعودی در گستره هیچستان با هم همراه کند!


آرمان‌های متعالی در قعر شکم تمساح
March 6, 2023

%D8%AA%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%AD.jpg

معرفی کتاب

داستان بلند تمساح (The Crocodile) اثر معروف‌ و مناقشه‌انگیز داستایوسکی یکسره طنز است و در زمان انتشار، بحث‌ها
نقدهایی تند را به خاطر محتوای هجوآمیز و انتقادی‌اش برانگیخته است. شاید همین نقدها باعث شده که نویسنده، این اثر را (که در سال 1865 در یک مجله روسی منتشر شد) نیمه‌تمام رها کند و پایانش را کاملاً باز بگذارد! داستان، تخیلی است؛ مردی «بافرهنگ» در یک مرکز خرید توسط تمساحی (که مالکان آلمانی‌اش آن‌را برای نمایش به روسیه آورده‌اند) بلعیده می‌شود. نویسنده، این اتفاق عجیب را دستمایه قرار می‌دهد تا سراغ روابط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و همچنین رویکردهای فکری، ادبی و هنری زمانه خود برود و با هجوی گزنده و کنایی نقدشان کند. زاویه دید داستان، راوی اول‌شخص است. راوی که دوست و همراه ایوان (مرد بلعیده‌شده) است از رهگذر شرح چگونگی برخورد آدم‌های داستان با این اتفاق عجیب، روایت را پیش می‌‌برد. آدم‌های این داستان مثل بقیه آدم‌های آثار داستایوسکی بلاتکلیف‌اند و شخصیت‌های متناقضی دارند، با این تفاوت که این بار این شخصیت‌ها گرد هم آمده‌اند تا بلاتکلیفی و تناقض شخصیتی‌شان با قرارگرفتن در ظرف یک رخداد فراواقعی، درخدمت تلقی خاص نویسنده از جریانات فکری جهان پیرامونش قرار گیرد؛ بنابراین در داستان تمساح کمتر ردی از رویکرد اگزیستانسیالیستی نویسنده و روایت عمیق دردها و شکنجه‌های روحی آدم‌های آثارش دیده می‌شود. داستایوسکی در این اثر از همدلی و همدردی با قهرمان‌های آثارش فاصله می‌گیرد و به‌جای بیان مصائب ابدی انسان و شناسایی مجدد روح و روان آدمی، با نگاهی هجوآمیز به کشف طنز برخاسته از تضاد میان گفتار و رفتار آدم‌ها و غافلگیری ناشی از آن می‌پردازد و پیامدهای اجتماعی، اقتصادی و فکری آن را با زبانی هجو آلود و در طنزی چندلایه بیان می‌کند. راوی که شاهد ماجراست چنان خونسرد و به‌دوراز احساس، بلعیده شدن دوستش را شرح می‌دهد که انگار واقعه‌ای عادی رخ‌داده و این‌همه جنجال بر سر هیچ و پوچ است. این رویکرد، فضایی پوچ و ابزورد را براثر حاکم می‌کند و فضای داستان‌های گوگول بخصوص داستان کوتاه و استعاری «دماغ» او را در ذهن می‌آورد. این خونسردی و بی‌تفاوتی در برابر سرنوشت یک انسان که مثل هاله‌ای داستان تمساح را در برگرفته در برخورد آدم‌های دیگر اثر نیز متجلی است، انگار هیچ ملاحظه انسانی در برابر این پدیده وجود ندارد. راوی با تماشای بلعیده شدن دوستش، عنصری خنده‌آور می‌بیند و تنها وقتی جلو خنده‌اش را می‌گیرد که حس می‌کند کاری دور از ادب و نزاکت انجام داده است! یلنا ایوانونا همسر ایوان (مرد بلعیده‌شده) که مایل است برای مردان فرهیخته! (ازجمله همسرش) اشک بریزد تا زیباتر به نظر برسد، با این استدلال که شوهر باید سر خانه و زندگی‌اش باشد نه در شکم تمساح، بلافاصله به فکر طلاق می‌افتد. دوست دیگری که از او تقاضای کمک و همفکری می‌کنند، تمساح را در ردیف سرمایه خارجی می‌داند که باید جذبش کرد و بنابراین وجود ایوان را در شکم این موجود برای بالا بردن ارزش سرمایه خارجی مایه خوشحالی می‌داند و در مورد دریافت مرخصی باحقوق و بدون حقوق مرد گرفتار در شکم تمساح و مغایر قانون بودن اعزام کارشناس ویژه به قعر تمساح! نظرات کارشناسانه می‌دهد. در این میان صاحب تمساح هم بجای این‌که نگران جان ایوان باشد، نگران حیوانش است و درضمن به این فکر می‌کند که چگونه از رهگذر این ماجرا به مال‌ومنالی برسد و موقعیتی اجتماعی کسب کند. ولی اوج این تضاد و غافلگیری در شخصیت اصلی به گفته نویسنده «فرهیخته و بافرهنگ» اثر متجلی می‌شود که در کام تمساح گرفتار است. او به‌جای اینکه فکر نجات خود باشد به فکر راه‌اندازی یک جنبش اجتماعی در شکم تمساح است تا تریبونی برای آموزش بشر شود! او که اولویت را بر اقتصاد می‌داند و در عصر بحران اقتصادی شکافتن شکم حیوان را بدون بررسی زوایای مادی آن درست نمی‌داند درباره جذب سرمایه‌های خارجی (تمساح) به میهن بحث می‌کند!
اما این فضای ابزورد و سراسر تناقض و تضاد و غافلگیری در خدمت نگاه استعاری نویسنده درمی‌آید. او در آغاز داستان، تمساح پرخور و میان‌تهی که آدم‌ها را می‌بلعد را یکی از ساکنان بومی اروپا معرفی می‌‌کند تا حضور نمادینش کنایه‌ای از تجددطلبی غرب‌گرایانه‌ای باشد که انسان‌ها را درون خود اسیر می‌کند و اندیشه سنت‌گرایانه و مسیحیت عرفانی داستایوسکی آن را برنمی‌تابد.
شگردهای طنز این اثر متعدد است. نویسنده از کنایه، نقیضه سازی جملات قصار، واژه‌سازی و استفاده از طنز واژگانی (استفاده از لمکده برای کنایه به‌نظام فاسد اداری و دیوانسالاری)، وارد ساختن لحن طنزآمیز (روسی حرف زدن صاحب آلمانی تمساح) استفاده می‌کند، جمله «اولویت با قوانین اقتصادی است» را بارها با شیوه‌ای طنزآمیزبر زبان آدم‌های داستان جاری می‌کند تا به هجو اقتصاد سرمایه‌داری بپردازد و البته در این میان از اشارات کنایی و هجوآمیز به برخی شخصیت‌ها و جریانات ادبی و هنری پرگو و بی‌سواد و یا مدعی نیز غافل نیست و خبرسازی نشریات را نیز به طنز می‌کشد که چطور در وارونه‌سازی خبرها و جعل اخبار مهارت دارند! او در این اثر کوتاه و استعاری انواع شگردهای طنز را به کار می‌گیرد تا نگاه خود را به دنیای پیرامونش بازتاب دهد. این داستان نشان می‌دهد که چگونه اثری طنزآمیز که رنگ برخورد با مسائل روز را دارد می‌تواند فارغ از محتوای مناقشه‌پذیرش به ماندگاری برسد و در هر عصری خواندنی باشد و چه بسا خواننده در آینه فضای شگفت‌انگیز و باورناپذیر آن بتواند خودش را ببیند!
تابه‌حال ترجمه‌هایی از این اثر با عنوان «کروکودیل» و «در کام تمساح» به زبان فارسی ترجمه‌شده است. بتازگی ترجمه‌ای از این اثر با عنوان «تمساح» به همت نشر برج و با ترجمه بابک شهاب منتشر شده است.

(انتشاریافته در روزنامه اعتماد، 15 اسفند 1401)


گفتگودر باره مسمومیت‌های سریالی
March 5, 2023

-ممکن است بفرمایید نتیجه تحقیقات شما درباره گازهای سمی که چهار ماه است در مدارس دخترانه پخش می‌شود چیست؟
-بله. با پیگیری‌های دقیق که ظرف این چهار ماه انجام دادیم و بازبینی فیلم‌ها و دوربین‌های مداربسته، توانستیم خوشبختانه بوها را شناسایی کنیم و تحت تعقیب قرار دهیم.

- ممکنه بفرمایید نتیجه این تعقیباتتان چه شد؟

-بله. ما با جدیت به این مسئله ورود کردیم و اکیداً از دانش آموزان عزیزمان خواستیم کیسه فریزر تهیه کنند و این گازها را ذخیره و رصد و پایش کنند تا بررسی‌های علمی دقیق‌تری انجام شود. البته بررسی‌ها همچنین ادامه دارد.

-ولی این بررسی‌ها 4 ماه طول کشیده.

- متأسفانه بعضی عوامل دشمن کارشکنی کردند و به میزان کافی گاز در کیسه‌های فریزر وارد نکردند. این بود که قدری اعلام ما، طول کشید. البته در این مدت این موضوع با شدت حدوداً 8 درجه ریشتر در حال دنبال شدن است و ما داریم اقدام می‌کنیم.

-ممکن است قدری از اقداماتتان برایمان بگویید؟

- ما از برجسته‌ترین چهره‌های علمی کشور برای کشف علت این حوادث بهره برده‌ایم. مجموعه‌هایی مانند دستگاه‌های اطلاعاتی و قضایی و غذایی و بهداشتی و پزشکی و دندانپزشکی، شهرداری‌های سراسر کشور، صنف آهن‌فروشان، اتحادیه کامیون داران و تریلی داران 18 چرخ، جامعه مداحان، مرغداران، آتش‌نشانی و سایر دستگاه‌ها به میدان آمده و بسیج شدند تا منشأ حادثه شناسایی شود. عملیات ما در چند فاز انجام گرفت. در فاز اول ما دانش آموزان مسموم و اولیایشان را پیگیری ویژه کردیم. در همین رابطه توسط دشمن از طریق دامن زدن کاذب به ناامیدی‌های مردم کارهایی انجام می‌شد که کشف و خنثی شد. در فاز دوم مشکلی نبود و خوشبختانه همه ترخیص شدند و تا به امروز عامل شیمیایی که موجب مسمومیت در دانش‌آموزان باشد کشف نشده و نتیجه آزمایشات خوشبختانه منفی بوده است و درباره علل بیرونی این مسمومیت‌ها نتایج قابل استنادی نداریم و رخ دادن این قضیه در مدارس دخترانه کشور نمی‌تواند دلیل موجهی برای فرضیه‌های مختلف و گوناگون باشد.

- پس مسمومیت دانش‌آموزان چه علتی می‌تواند داشته باشد؟
- بعد از بررسی‌های علمی صورت گرفته، ما در این رابطه به نتایج خوبی رسیدیم. مشخص شد که بیشتر علت ضعف جسمانی دانش‌آموزان به خاطر نقص در سیستم گرمایشی و مسمومیت با مونواکسید کربن و بار استرسی ناشی از امتحانات مدارس و بیماری‌های زمینه‌ای و گازگرفتگی توسط سگ‌های خانگی بوده که البته بیشتر این موضوع تحت تأثیر شایعات بوده است. ما تحقیق کردیم دیدیم در منازل اطراف گاز نشت می‌کرده متأسفانه باد شیطنت کرده گاز را آورده توی کلاس‌های مدارس. بنابراین طی عملیاتی ویژه در بخاری‌های تعدادی از مدارس و منازل اطراف، گاز مونوکسید کربن شناسایی شد که به کمک متخصصان داخلی ازجمله اوس باقر اشکال رفع و سلامت آن تائید شد. خوشبختانه تا اینجا مسئله به‌خوبی مدیریت‌شده و امیدواریم مثل بحث‌های قبلی از قبیل اسیدپاشی در اصفهان و قتل‌های زنجیره‌ای کرمان مشکلات عزیزانمان به‌خوبی حل شود.

-آیا تابه‌حال متهمانی در این رابطه شناسایی‌شده‌اند؟

-بله. تابه‌حال دو خبرنگار و یک مادر و چند دانش‌آموز، از لجام‌گسیختگی‌های فضای مجازی استفاده کردند و غیرمسئولانه خبر را اعلام کردند و امنیت و در حقیقت سلامت اجتماعی را به خطر انداختند که خوشبختانه با آن‌ها به‌موقع برخورد شد تا درس عبرتی بشود برای گازهای مسموم‌کننده که این‌قدر با سلامتی دختران دانش‌آموز بازی نکنند.

-پیامتان به دانش آموزان بخصوص دختران دانش‌آموز که با این تهدیدات مواجه‌اند چیست؟
- همه موظف‌اند حجاب را رعایت کنند. ما متخلفان را سریعاً شناسایی می‌کنیم و دمار از روزگارشان درمی‌آوریم. در دفاع از حقوق مردم با کسی شوخی نداریم و با قاطعیت برخورد می‌کنیم.


در آینۀ تاریخ
February 20, 2023


خبرهای زیر جدیداً از نشریات گذشتگان کشف و استخراج‌شده است:

* فروش ویژۀ انواع خرقه سالوس، شایسته مشایخ در دکان زاهد ظاهرپرست. نقد و اقساط.

* تفهیم اتهام ابوعلی سینا به خاطر تلاش برای ایجاد دوگانه‌های کاذب و دروغین قانون-بی قانونی در کتاب قانون. آخرین اظهارات نامبرده پس از تفهیم اتهام: هر چه آن خسرو کند قانون بود.

* بررسی دوبارۀ کتاب‌های درسی:"سلطان مسعود کجایی" جایگزین "حسنک کجایی" می‌شود.

*تفهیم اتهام شهاب‌الدین سهروردی (شیخ اشراق) به خاطر ادعای اتکا به عقلانیت و مخالفت با جبر. از نامبرده تعدادی وسایل تشویش اذهان و برهم زدن نظم عمومی از قبیل قلم و دوات کشف شد.

*زنجیر عدل انوشیروان همه‌روزه جلوی کاخ تیسفون آمادۀ رفع مظالم از کلیه اتباع ممالک محروسه است. (قابل‌توجه الاغ‌ها)

*سروده‌ای از آغامحمدخان قاجار پس از فتح کرمان: چشم‌ها را باید خالی کرد. جور دیگر باید دید.

* نی خانقاه قونیه تحت تعقیب قرار گرفت. نامبرده متهم است که از نفیرش مرد و زن باهم نالیده‌اند. نی مذکور ضمن اذعان به امر خلاف فوق‌الذکر، اعتراف کرد که بارها از جدایی‌ها حکایت و حتی شکایت کرده است.

*خواجه نظام‌الملک در اعترافات تلویزیونی: نصیحت‌الملوک را بنده ننوشته‌ام بلکه این جسارت را عوامل دشمن مرتکب شده‌اند. این‌جانب غلط می‌کنم ملوک را نصیحت‌کنم.

*درخواست ایرانیان مقیم هند از اورنگ زیب و سایر جهانیان: ایرانی‌ها را گرسنگی بدهید تا بمیرند و حکومتشان آدم شود.

*سخنگوی قدرت مستقر: مرحوم سمنارِ معمار، خودش، خودش را از بلندی هل داد.

* ارتباط سلطان سکه با محافل درویشان.
شیخ ابوسعید: سیم و زرهای اهدایی ابراهیم ادهم را به درویشان مسئله‌دار دادم تا با آن سماع کنند و ارزش پول ملی را پایین بیاورند.

*سیمرغ در کمپ پناهندگان کوه قاف: محدودیت‌ها مدام بیشتر می‌شد. با سقوط ارزش پول ملی، حتی دیگر قدرت راه یافتن به زرشک‌پلوی مردم را هم نداشتیم.

*محمود افغان: مردم امنیت می‌خواهند.


قانون برای ما، تصمیم حزب است!
February 15, 2023

%DB%8C%DA%A9%D8%A7%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86%D8%A7.jpg

معرفی‌ای بر کتاب «یکاترینا»، انتشاریافته در روزنامه اعتماد

یکاترینا حکایت یک زندگی است؛ زندگی کاترینا فورتسوا اولین زن عضو شورای رهبری حزب کمونیست شوروی که در دوران پس از جنگ جهانی دوم تا سال‌های میانی دهه‌ی هفتاد به بالاترین رده‌های قدرت در این نظام رسید. او به مدت 14 سال در زمان خروشچف و برژنف وزیر فرهنگ و در حقیقت تنها وزیر زن در دوران اتحاد جماهیر شوروی بود.
کتاب، قالب داستانی دارد و بسیار جذاب و خوش‌خوان است. ماجراهای آن از اوت 1914 آغاز می‌شود؛ روزی که کاترینای چهارساله همراه مادر، به بدرقه پدرش می‌رود که عازم سفری بی‌بازگشت به جبهه‌های نبرد جنگ جهانی اول است. نویسنده از اوت 1914 پله به پله با کاترینا جلو می‌آید و روزهای زندگی او را به تصویر می‌کشد: تصویری که با مهاجرت خانواده از روستا و تلاش مادر برای تأمین معاش از طریق کارگری در کارخانه پارچه‌بافی آغاز می‌شود، با داستان زندگی شخصی و کاری کاترینا ادامه می‌یابد و با روایت سرنوشت تلخ و خودکشی او به انجام می‌رسد.
«یکاترینا» روایتگر چگونگی تلاش برای به قدرت رسیدن و در قدرت ماندن در رژیمی تمامیت‌خواه است؛ این‌که کاترینا، این شخصیت مهم و تأثیرگذار اتحاد جماهیر شوروی چگونه زندگی‌هایی را قربانی جاه‌طلبی‌های سیاسی خود کرد و با شناخت شیوه‌های کسب قدرت در نظام حاکم بدون برخورداری از توان علمی به بالاترین مناصب سیاسی و اجرایی رسید.
کاترینا در بطن مراکز قدرت اتحاد جماهیر شوروی حضورداشته؛ بنابراین زندگینامه‌اش با سرگذشت حکومت شوروی گره‌خورده و تصویری نزدیک و درونی را از مناسبات و سیاست‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی یک نظام تمامیت‌خواه ارائه می‌دهد. نویسنده در بازگویی این رویدادها بخشی از مهم‌ترین وقایع دوران تاریخ قرن بیستم را نیز روایت می‌کند. از روند حرکت انقلاب اکتبر در دوران لنین و رخدادهای درون نظام شوروی سوسیالیستی در دوران رهبران بعدی شوروی (استالین، خروشچف و برژنف) می‌گوید، به تاریخچه پیمان ورشو و سرگذشت بعضی کشورهای اقماری شوروی می‌‌پردازد، تغییر تدریجی سیاست‌های حکومت شوروی را بازگو می‌کند و از رقابت‌های درون‌حزبی و اختلافات رهبران با زبانی روایی و جذاب پرده برمی‌دارد. او می‌گوید که چگونه فساد اداری و رانت‌خواری در مناسبات اداری و حزبی، پایه‌های نظام را مثل موریانه می‌خورد، رقبای حزبی درباره هم گزارش خلاف می‌دهند و همین باعث جابجایی مهره‌ها می‌شود و کلاه‌برداری و فریب چاره اهداف دست‌نیافتنی و اغراق‌آمیز حزب برای پیشرفت‌های اقتصادی می‌شود. برای مثال در صفحه 39 شرح می‌دهد که 7 میلیون کشاورز اوکراینی در عرض دو سال به خاطر گرسنگی می‌میرند، چون نان و ذخیره غلات را از آنان گرفته و به خارج از کشور فروخته بودند تا برای تسریع روند صنعتی شدن کشور ارز دریافت کنند. ولی از سوی حکومت اعلام می‌شود که انتشار خبر گرسنگی مردم چه به‌صورت کتبی و چه شفاهی ممنوع است و دستگیری و حبس به همراه دارد! جای‌جای اثر حاکی از برخوردهای امنیتی با مخالفان سیاسی و اقتصادی و فکری است، از اینکه چگونه زندگی افراد قربانی رقابت‌های درون‌حزبی می‌شود که ترور کیروف، رقیب استالین در 1934 نمونه روشنی از آن است. (ص 52) نویسنده نشان می‌دهد که سیطره ملاحظات امنیتی و ایدئولوژیک بر اقتصاد و سیاست و اجتماع و فرهنگ چگونه به فروپاشی نظام منجر می‌شود.
ازآنجاکه کاترینا 14 سال وزیر فرهنگ شوروی بوده، در خلال مرور زندگی او می‌توان به شیوه‌های نظام‌های ایدئولوژیک در بسط و گسترش سیاست‌های فرهنگی و هنری پی برد. کاترینا در پانزده‌سالگی کارگر کارخانه پارچه‌بافی شد و هم‌زمان، به عضویت کمیته جوانان حزب کمونیست درآمد، پله‌پله در مناصب حزبی بالا آمد. او تا کلاس هفتم بیشتر درس نخوانده بود و سواد درست‌وحسابی نداشت. حتی هیچ اطلاعی از تئوری مارکسیسم-لنینیسم نداشت (ص 211) و ازنظر سطح اطلاعات در حد و اندازه مدیریت وزارت فرهنگ نبود (ص 278). آنچه این کمبود اطلاعات او را جبران می‌کرد و باعث می‌شد که بتواند موقعیت شغلی بالای خود را برای بیش از یک دهه حفظ کند علاوه بر قابلیت‌های شخصیتی که از او زنی مقتدر می‌ساخت توانایی او در هماهنگی بی‌چون‌وچرا با فرمان‌های حزبی بود. او که معتقد بود: «قانون برای ما، تصمیم حزب است»(ص 106) خط‌مشی حکومت ایدئولوژیک شوروی را اصل غیرقابل‌انکار در تمام زندگی‌اش می‌پنداشت و هنر و فرهنگ را وسیله‌ای برای گسترش و بسط آموزه‌های ایدئولوژیک می‌‌دید. ازاین‌رو در پیاده کردن نظام فرهنگی موردنظر حزب کمونیست و در ساختن – به قول خروشچف- پرونده‌های ایدئولوژیک برای هنرمندان و تبعید از کشور یا ایجاد محدودیت برای روشنفکران منتقد نقش داشت. در حقیقت سیاست‌های فرهنگی و هنری شوروی در چارچوب طنز تلخی اجرا می‌شد که کاترینا نیز از کارگزاران آن بود. برای مثال در کتاب می‌خوانیم که چگونه مبارزه حکومت با غرب به عرصه پژوهش و استفاده از منابع علمی غربی و استفاده از نظرات دانشمندان غربی نیز کشیده ‌شد. پژوهشگرانی که در رساله‌های علمی به یافته‌های دانشمندان غربی ارجاع می‌دادند به «دادگاه‌های شرافت» سپرده می‌شدند و به جرم سر تعظیم فرود آوردن در مقابل غرب مورد شناسایی و تنبیه قرار می‌گرفتند. (ص 87) کاترینا عدم ارائه آثار استالین را در دانشگاه به بی‌سوادی اساتید ربط می‌داد (ص 105) و از نیاوردن نام اساتید روس در آثار علمی گله‌مند بود:
-کاترینا با تنفر گفت: چرا اسامی افرادی مثل فروید و فروم دائماً در آثار شما تکرار می‌شود اما نامی از دانشمندان روس نمی‌برید؟! (ص 90) مبارزه با فرهنگ غرب تا آنجا پیش رفت که گرفتن جایزه نویسندگان روس از سوی غربی‌ها شماتت به دنبال داشت، پاسترناک مجبور شد از دریافت جایزه نوبل خودداری کند و به پیوترکاپیتسا اجازه گرفتن جایزه آکادمی سوئد داده نشد چراکه دریافت جایزه خارجی باعث سوءتفاهم بین مردم کشور می‌شد!(ص 339) در برابر، هنرمندان درباری مثل شولوخوف تبلیغ می‌شدند و از آثارشان استقبال می‌شد. (ص 223)
کتاب در کنار زندگی کاری کاترینا به زندگی شخصی و به روابط خانوادگی‌اش می‌پردازد که سرشار از تضادها و فراز و نشیب‌هاست. به ارتباط او با فرزند و مادرش، به ازدواج‌های ناموفق و به کشمکش‌های خانوادگی‌اش و تلاش او برای برقراری تعادل میان زندگی شخصی و اجتماعی و کاری. در این بخش‌ها مخاطب با سویه دیگری از شخصیت او آشنا می‌شود: زنی خوش‌پوش و آراسته که خودش را علاقه‌مند به مجلات مد معرفی می‌کند، در سفر به فرانسه مفتون پاریس شده وارد محفل روشنفکران و کمونیست‌های پاریس می‌شود (ص 297) و از فرصت‌هایی مثل سال‌های دهه 50 و 60 دوران خروشچف موسوم به گلاسنوست برای گشودن درهای کشور به روی گروه‌های هنری و نیز سبک‌های نو هنری استفاده می‌کند، زمینه حضور هنرمندان سایر کشورها و سبک‌های هنری مختلف را در کشورش فراهم می‌آورد. برای مثال به تشویق هنر آزاد و خودساخته می‌پردازد و زمینه رشد گروه‌ها و استودیوهای آماتور و مسابقات آزاد در سراسر شوروی را فراهم می‌آورد. (ص 342) هرچند این امر کمتر به خطر کردن و گریز او از چارچوب‌های معمول حکومتی منجر می‌شود. این توانایی او در ایجاد تعادل میان اجازه و منع باعث می‌شود که ضمن حفظ جایگاهی که در بدنه قدرت دارد بتواند زمینه‌ساز ایجاد جریان‌های جدیدی در هنر شوروی شود و تأثیرات مهمی را در برکشیدن هنر شوروی از خود بر جای بگذارد (ص 339)
بااین‌حال این امر مانع از اعمال‌نظرهای شخصی و غیرتخصصی ارکان قدرت در عرصه هنر و فرهنگ نمی‌شود. در بخش‌های مختلف کتاب رد پای اعمال نظرهای کاترینا دیده می‌شود که در مقام وزیر فرهنگ بی‌هیچ تخصصی درباره سینما و تئاتر و کتاب و هنر تصمیم می‌گیرد وحتی فرمان حذف و اضافه کردن دیالوگ‌ در تئاترها را صادر می‌کند:
- کاترینا گفت: من فیلم شما را تائید نمی‌کنم. این چه عبارتی است که در فیلم آمده؟«هه» و «را» ها بیش‌ازاندازه احمق‌اند. از فردا همه پسرها به دخترها متلک می‌گویند. باید این صحنه را حذف کرد.(ص 240)
درجایی دیگر مخالفت خروشچف را با نقاشی آبستره به خاطر انتزاعی بودنش می‌بینیم:
نیکیتا خروشچف وارد بحث شد و (به نقاش) گفت: من به‌عنوان رئیس شورای وزیران به شما می‌گویم که مردم شوروی به این سبک هنر نیازی ندارند!(ص 281)
در ماجرای زندگی کارترینا، به سرنوشت نظامی برمی‌خوریم که با وعده برقراری بهشت روی زمین به میدان آمد و جنگ و ویرانی را برای مردمش به ارمغان آورد؛ نظامی که در آن پس از تغییر رهبران، یخ شدن آب‌ها پس از مرگ استالین، برداشته شدن دیوار آهنین در زمان خروشچف باز هم همچنان خرده‌فرهنگ‌های استبدادی از نو زاده می‌شوند و در قامت رهبران جدید سر برمی‌آورند و استبداد و سرکوب را در لباسی دیگر بازتولید می‌کنند تا چرخه رانت و فساد و سرکوب رقبا و مخالفان این بار در لباسی دیگر تکرار شود و ادامه یابد. (ص 217)
در زمان خروشچف فادییف دبیر اتحادیه نویسندگان شوروی که طی نامه‌ای به کمیته حزب کمونیستی اتحاد شوروی دولت را متهم به نابود کردن ادبیات روس کرده بود اعدام شد و اخبار رسمی اعلام کردند که اعتیاد به الکل موجب مرگ او شده است. (ص 161)
بعد از استالین رژیم دیگر معترضان را تیرباران نمی‌کرد بلکه در سکوتت و خفا سر به نیستشان می‌کرد یا به‌زور در بخش روانی بستری می‌شدند یا مثل سولژنیتسین با هیاهو از کشور اخراجشان می‌کرد (ص 339)
در دوره برژنف فشارهای ایدئولوژیک به‌مراتب بیشتر شد و هنر دگراندیشان باب میل حکومت نبود.
در چنین نظامی کارگزاران حکومت هم مهره‌هایی هستند که با اندکی استقلال رأی، تاریخ‌مصرفشان سر می‌رسد و کنار گذاشته می‌شوند. کاترینا هم چنین سرنوشتی پیدا کرد. از اواسط زمان خروشچف به خاطر وجود نشانه‌هایی از استقلال رأی، تنزل جایگاه سیاسی او آغازشد (ص 261) درنهایت ماجرای ویلایی که با پول دولت ساخت همه‌ خدمات او به حزب را محو کرد و دستمایه برکناری‌اش شد تا او که در تمام زندگی‌اش کسب رضایت مافوق را وجهه همت خود ساخته بود به‌راحتی از صحنه بازی بیرون رانده شود، در انزوا به مرگی خودخواسته گرفتار آید و این جمله خروشچف پس از برکناری به شلپین در ذهن آید که: «حواست باشه، یک روز با تو هم همین کار را می‌کنند!» (ص 307)
مترجم در توضیح وقایع و سرگذشت‌ها، کتاب را با پانوشت‌هایی همراه کرده است که به درک بیشتر اثر کمک می‌کند. در حقیقت او در حاشیه‌های کتاب، دایره‌المعارفی از شخصیت‌های اثرگذار و رویدادهای مهم حیات شوروی به خواننده ارائه داده است.
در انتها باید به این نکته هم اشاره کرد که زبان ترجمه در سراسر کتاب روان نیست و در مواردی به نظر می‌رسد منظور نویسنده از سوی مترجم به‌درستی منتقل نشده است. برای مثال در مورد فیریوبین (پدر ریتا) می‌نویسد:
-فیریوبین، پسرش ریتا را فقط به دنیا آورده بود و کاری به کار او نداشت. (ص 296)(فیریوبین پدر ریتا است)
-عده‌ای از دانشجویان خانواده‌های به نسبت معمولی هم به این دانشگاه راه پیدا می‌کردند. کاترینا در این دانشگاه خط‌ وربطی نداشت (ص 235) (احتمالاً منظور این است که نفوذی نداشت یا با آن ارتباطی نداشت.)
-کاترینا و تاتیانا همه باهم صمیمی شده بودند (ص 119) («همه» اضافی است.)
-یکی از پژوهشگران در رساله علمی خود از «یکصد و هفتادوپنج» عنوان مؤلف غربی نام برده (ص 87) (واحد شمارش مؤلف، عنوان نیست. شاید منظور، منبع غربی بوده است.)
ازاین‌رو پیشنهاد می‌شود در چاپ‌های بعدی علاوه بر ویرایش دوباره کتاب، موارد این‌چنینی با متن اصلی مطابقت داده شود.
کتاب «یکاترینا» نوشته ناتالیا کارنیوا و به ترجمه فرزانه شفیعی در پاییز 1401 به همت نشر فرهنگ معاصر منتشرشده است.