درآمدی بر طنز در تاریخ بیهقی
(انتشاریافته در مجله نوپا، شماره 9، ویژه طنز)
تاریخ بیهقی روایتگر یکی از دورانهای تاریک تاریخ ایران است، دوران ترکتازی محمود و مسعود غزنوی که برای ایران و
ایرانیان تباهی به ارمغان آورد. ابوالفضل بیهقی که در دیوان رسالت حضورداشته و از نزدیک شاهد رخدادهای این دوره بوده در این اثر میکوشد که در مقام یک راوی آگاه و بیطرف، تصویری واقعی از جامعۀ عصر خودش ترسیم کند. اگرچه در جایجای اثر رد ناخرسندی نویسنده از اوضاع مشاهده میشود ولی او، در روایتگری، از نگاهی احساسی و جانبدارانه میپرهیزد، سعی می کند بی طرفانه قضاوت کند و فراتر از تسویه حسابهای شخصی.در جایگاهی برتر و فراتر نسبت به سوژه بنشیند. اگر بپذیریم که آفرینش طنز حاصل فاصلهگرفتن از سوژه و نگاه خونسرد و بازیگوشانه به آن است عجیب نیست اگر در فرازهایی از تاریخ بیهقی، شاهد آن باشیم که زبان نویسنده (که در اکثر اوقات جدی مینماید) در مقام روایتگری، گاه به خاطر برخورداری از فاصله انتقادی و نگاه بیطرف، به سمتوسوی طنز گرایش پیدا کند؛ طنزی که به یاری بازتاب شرایط فکری و زندگانی روزگار نویسنده میآید و آینهای از اوضاعواحوال روزگار پرآشوب و پر تزلزل دورهای معین از تاریخ ایران میشود. این طنز به اقتضای شرایط فکری و جایگاه اجتماعی نویسنده، بیشتر، متوجه خصلتهای نکوهیده انسانهاست. ستمكاري، دراز دستي به نام و مال ديگران ، دشمني ، كينه توزي ، حسد، خود بزرگ بيني، حرص و جاهطلبی بیحدوحصردرباریان و اطرافیانشان مواردي هستند كه بيهقي آن را با زبانی کنایی نقد میکند و طنزش شخصی نیست:
درین روزگار ما گروهی عظامیان با اسب و استام و جامههای گرانمایه و غاشیه و جناغ که چون به سخن گفتن و هنر رسند چون خر بر یخ بمانند و حالت و سخنشان آن باشد که گویند پدر ما چنین بود و چنین کرد؛ و طرفه آنکه افاضل و مردمان هنرمند از سعایت و بطر ایشان در رنجاند.(ص462)
اینجاست که خودبزرگبینی سلطان مسعود وقتی از زبان بیهقی به تصویر درمیآید رنگ طنز به خود میگیرد، چراکه سلطان معتقد است مردم دست به دعا برداشتهاند تا رعیت او شوند! بیهقی از زبان سلطان مسعود چنین مینویسد:
-و چون پدر ما رحمهالله علیه گذشته شد ما غایب بودیم از تخت ملک... و اهل جمله آن ولایات گردن برافراشته تا نام ما بر آن نشیند و به ضبط ما آراسته گردد و مردمان به جمله دستها برداشته تا رعیت ما گردند.(ص98)
همچنین وقتی امیر محمود از هدایای هنگفت و تحف سنگین سوری (عامل خراسان)، ابراز خشنودی میکند، چنین میگوید:
نیک چاکری است این سوری، اگر ما را چنین دو سه چاکر دیگر بودی بسیار فایده حاصل شدی.(ص466)
البته طنز بیهقی تنها متوجه مملکت داران نیست. او در جایجای اثر به دور از نگاه رمانتیک به خلق، از زاویه نگاه روانشناسی اجتماعی، ویرانی اخلاق مردمان روزگارش را با طنزی گزنده و تلخ بازمیگوید و عامه مردم را از طنز انتقادی خود در امان نگه نمیدارد:
-بیشتر مردم عامه آناند که باطل ممتنع را دوستتر دارند چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و کوه و دریا که احمق هنگامه سازد و گروهی همچنو گرد آیند و وی گوید در فلان دریا جزیرهای دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگها نهادیم، چون آتش تیز شد و تَبِش بدان زمین رسید از جای برفت، نگاه کردیم ماهی بود، و به فلان کوه چنین و چنین چیزها دیدم؛ و پیرزنی جادو مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو گوشِ او را به روغنی بیندود تا مردم گشت؛ و آنچه بدین ماند از خرافات که خواب آرد نادانان را چون شب بر ایشان خوانند... و دانایان سخت اندک است عددِ ایشان...(ص772)
بیهقی در توصیف زبان بدن در آفرینش صحنههای طنزآمیز مهارت دارد. تصویرسازی، در جایجای تاریخ بیهقی به چشم میخورد که از ارزش نمایشی برخوردار است و در عین استفاده از طنز در واژگان و عبارات، طنز موقعیت میآفریند. برای مثال از لافوگزافهای بوسهل زوزنی اینگونه سخن میگوید:
-همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جُستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رساندی و آنگاه لاف زدی که فلان را من فروگرفتم –و اگر کرد دید و چشید- و خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری میجنبانیدندی و پوشیده خنده میزدندی که وی گزافگوی است.(ص210)
در فرازهای متعددی از اثر ردپای این تصاویر طنزآمیز دیده میشود که به یاری بازتاب نابسامانی ملک و ملت میآید و زهرخند میآفریند. برای مثال در حکایت زیر که شرح تقسیم غنائم جنگی است و برای «کسانی که غور کار میدانند» نکتهها دارد:
- و مردم آمدن گرفتند به طمع غارت خراسان؛ چنانکه در نامهای خواندم از آموی که پیرزنی را دیدند یکدست و یکچشم و یکپای. تبری در دست. پرسیدند از وی که چرا آمدی؟ گفت شنودم که گنجهای زمینِ خراسان از زیرِ زمین بیرون میکنند من نیز بیامدم تا لختی ببرم و امیر ازین اخبار بخدیدندی، اما کسانی که غورِ کار میدانستند بر ایشان این سخن صعب بود.(ص685)
درجایی دیگر بیهقی حکایتی تصویری از زبان بونصر مشکان نقل میکند. بونصر میگوید بوالفتح بستی را دیده که ظاهراً به جرمی که خواجه حسن میمندی از او دیده، برای تنبیه به کار کشیدن آب در ستورگاه گماشته شده است. بوالفتح از بونصر میخواهد که پیش خواجه شفاعتش را بکند. او در فرصت مقتضی این کار را میکند و خواجه او را میبخشد. در اینجا بیهقی مینویسد:
-با آن جامۀ خَلَق پیش آمد و زمین بوسه داد و بایستاد، خواجه گفت از ژاژ خاییدن توبه کردی؟ گفت ای خداوند، مَشک و ستورگاه مرا توبه آورد. خواجه بخندید و بفرمود تا وی را به گرمابه بردند.(ص198)
در این میان بیهقی وقتی از انحطاط مملکت و حکومت سخن به میان میآید، پروا پیشه میکند و حرف را از زبان دیگران و در قالب روایت میگوید و خودش را مستقیم با قدرت روبرو نمیکند! برای مثال پس از معرفی شخصی به نام ابوالقاسم رازی (که برای برادر سلطان، کنیزک میآورد و صله میگرفت) میگوید: «و از پدر شنودم که قاضی بوالهیثم پوشیده گفت ـ و وی مردی فراخ مزاح بودـ: ای بوالقاسم، یاد دار: قوّادی به از قاضی گری».(ص406)
یا درجایی دیگر در توصیف درازدستی حاکمان، حکایتی را از عصر هارونالرشید و دوران وزارت برمکیان نقل میکند. مینویسد که وقتی هدایای سنگین علی بن عیسی بن ماهان را بر هارون عرضه کردند، هارون روی به یحیی برمکی (که پسرش فضل، مدتی عامل خراسان بود) کرد و گفت: «این چیزها کجا بود در روزگار پسرت فضل؟ یحیی گفت زندگانی امیرالمؤمنین دراز باد، این چیزها در روزگار امارت پسرم در خانههای خداوندان این چیزها بوده به شهرهای عراق و خراسان.»(ص473)
البته گرچه بیشتر فرازهای شوخطبعانه تاریخ بیهقی رنگ طنز انتقادی دارد ولی این اثر از هزل و هجو نیز خالی نیست. برای مثال این هجو در بارۀ گرگان:
گرگان، چه دانی گرگان چیست، از انجیرش خوردن، در دم مردن است، درودگر آنجا چون خراسانی بیند، تابوتی بر اندامش تراشد.(ص509)
همچنین گوشه و کنار اثر مزاحهایی بهچشم میخورد که یا رنگ حکایت دارد و یا مزاحی شاهانه است که از طبع شوخ و شادی طلب دربار غزنه حکایت میکند. برای مثال نقل میکند که وقتی بونعیم ندیم در مجلس سلطان مسعود، دست غلام محبوب او نوشتگین را فشرد، امیر دید و به غیرتش برخورد، ابتدا او را گوشمالی داد؛ اما پس از مدتی او را بخشید و به مجلس خود خواند. بیهقی روایت میکند:
- امیر در شراب بونعیم را گفتی: «سوی نوشتگین نگری؟» و وی جواب داد که از آن یک نگریستن بسی نیک نیامدم تا دیگر نگرم، و امیر بخندیدی.(ص465)
یا این حکایت:
زبرقان مردی با نعمت امّا لئیم بود. حطیئه در حق او شعری گفت. چون قصیده حطیئه بر زبرَقان خواندند، ندیمانش گفتند این هجایی زشت است که حطیئه ترا گفته است. زبرقان نزد امیرالمومنین عمر خطاب رضیاللهعنه آمد و شکایت و تظلم کرد گفت دادِ من بده. عمر فرمود تا حطیئه را بیاوردند. گفت من درین فحشی و هجایی ندانم، و گفتن شعر و دقایق و مضایقِ آن کار امیرالمؤمنین نیست. حسان ثابت را بخوانَد و سوگند دهد تا آنچه درین داند راست بگوید. عمر کس فرستاد و حسان را بیاوردند – و او نابینا شده بود- بنشست و این بیت بر وی خواندند، حسان عمر را گفت: «ای پیشوای مؤمنان، زبرقان را هجو نگفته، بلکه بر او. سرگین افکنده است.» عمر تبسم کرد و ایشان را اشارت کرد تا بازگردند.(ص280)
یکی از آفات طنزپردازی، عُجب است. طنزنویس وقتی از خود میگذرد و خودش را هم وارد دایره نقد میکند، قدرت نفوذ طنز او بیشتر میشود. در فرازهایی از تاریخ بیهقی نویسنده با زبانی طنزآمیز به محدودیتهای وجودی خود اشاره میکند و بر آن پای میفشارد. او از شاعری به نام صولی یاد می کند که خودستاییاش اسباب خنده دیگران را فراهم آورده و بیهقی، علیرغم آگاهی از تواناییهای خود، میگوید با خودستایی، خودش را اسباب خنده و مضکۀ دیگران نمیکند:
-صولی شاعر زیر هر قصیده نبشته است که:«چون آن را بر ابوالحسن علی بن الفرات الوزیر خواندم گفتم اگر از بُحتُری شاعر وزیر قصیده ای بدین رِوی و وزن و قافیت خواهد هم از آن پای بازپس نهد، و وزیر بخندید و گفت همچنین است..» و مردمان روزگار بسیار از آن بخندیده اند و خوانندگان اکنون نیز بخندند و من که بوالفضلم چون بر این حال واقفم راهِ صولی نخواهم رفت و خویشتن را ستودن.(ص694)
تاریخ بیهقی اوج بلاغت در زبان و ادب فارسی است و این امر در این اثر در استفاده از آرایههای گوناگون لفظی و معنوی برای گسترده کردن دلالتهای معنایی و آفرینش فضای طنز متجلی است. برای مثال میتوان از شگردهای ادبی اغراق، تضاد، ذم شبیه مدح، کنایه، تشبیه و آیرونی نام برد که در آن استفادهشده و فضای طنز آفریده است.
در جایجای این اثر میتوان رد پای کنایه و آِیرونی را دید که به خدمت بیان تباهی روزگار نویسنده میآید، زمانهای که نصیحت نزد ملوک فضولی تلقی شود و رعونت (خودخواهی و تکبر) تنها هنر برخی دولتمردان باشد!
-این مسکین سخت نیکو نصیحتی کرد، هرچند فضول بود و شعرا را با ملوکان این نرسد.(ص684)
-از طاهر دبیر جز شراب خوردن و رعونت دیگر کاری نیاید.(ص415)
این زبان کنایی در برخی فرازهای اثر درنشاندن معانی جدید برای واژهها متجلی میشود که به یاری تعمیق طنز میآید تا پریشانی روزگار را به نمایش بگذارد. بیهقی در بخشهایی، از «وزرای نهانی» و «وزیری پوشیده کردن» سخن به میان میآورد تا کنایهای ازصحنهگردانان اصلی حوادث باشد.
البته سخن کنایی و تعریض در تاریخ بیهقی به این محدود نمیشود. یکی از فرازهای مهم و خواندنی طنزآمیز اثر لقب دادن مبالغهآمیز همراه با کنایه و تعریض به برخی افراد و اشخاص است که طنز (و یا هجو) واژگانی میآفریند. بیهقی گاه از زبان خود و یا دیگران با تعریض از مردم طوس بهعنوان: «گاوان طوس» یاد میکند، اریارق را «خری از خران» مینامد، غازی را گربز میخواند و افراد را از نسبت دادن عباراتی چون کشخانک، کور و لنگ، گرگ پیر، خرف شده و... بینصیب نمیگذارد!
تضاد، یکی دیگر از موارد پرکاربرد آفرینش فضای طنز واژگانی در اثر است که گاه به طنزی شاعرانه پهلو میزند و ارزش ادبی آن دوچندان میشود:
-و امیر آنجا عید کرد، سخت بینوا عیدی(ص725)
-ای که از گرفتگی مهر و ماه خبر آوردی، ترا بشارت باد به کاستی و سیاهکاری و تیرگی!(ص413)
تشبیه به عنوان یکی از شگردهای آفرینش طنز کلامی در برخی فرازهای تاریخ بیهقی بچشم میخورد. برای مثال در بخشی از اثر که طنزی تلخ و دردناک را با خود به همراه دارد، وقتی مادر عبدالله زبیر، که همسان با مادر حسنک، زنی است جگر آور، فرزندش را به مصاف با دشمن میفرستند، چنین میگوید:
-زره بر تن وی راست میکرد و بغلگاه میدوخت و میگفت: «دندان افشار با این فاسقان تا بهشت یابی» چنانکه گفتی او را به پالوده خوردن میفرستد.(ص223)
ذم شبیه مدح، شیوه دیگری است که آفریننده طنز واژگانی در تاریخ بیهقی است. برای مثال:
-و بوسهل زوزنی هیچ شغل را اندک و بسیار نشاید مگر تضریب و فساد و زیروزبری کارها را.(ص441)
این آرایههای ادبی که به یاری تعمیق طنز در اثر میآیند، در کلام ابوالفضل بیهقی با طنز موقعیت درهم میآمیزد تا آینه تمام نمای انحطاط جامعهای باشد که در آن قدرت مطلقه حرف اول و آخر را میزند و فساد تا عمق جانش نفوذ کرده. این طنز، طنزی تلخ است؛ آمیزهای از خنده و گریه، تا بازتاب زندگی در دیاری باشد که کار مردمانش از گریه گذشته است، بدان میخندند:
-خلق بیاندازه به نظاره رفته بودند و پیران کهتر دزدیده میگریستند، که جز محمودیان و مسعودیان را ندیده بودند، و به آن تجمل و کوکبه میخندیدند.(ص634)
“”””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””’
منبع:
تاریخ بیهقی، ابوالفضل بیهقی، به تصحیح علیاکبر فیاض، تهران:هرمس،1399.