معرفی کتاب «مردان قدرت طلب» انتشار یافته در روزنامه اعتماد
مردان قدرتطلب حکایت بخشی تراژیک از سرگذشت بشریت است: حکایت چگونگی و چرایی به قدرت رسیدن، عملکرد و دستآخر سقوط مردانی است که به نام برقراری نظم و قانون به قدرت رسیدند ولی ناتوان از حل بحرانها، برای کشور و مردمشان جز ویرانی به ارمغان نیاوردند. کتاب نوشته روت بن گیات نویسنده آمریکایی است که با ترجمه فاطمه شاداب از سوی نشر ققنوس در سال جاری منتشرشده است.
نویسنده از رهگذر بررسی مجموعه دادهها، اسناد بایگانیشده، منابع پژوهشی و گفتگو، به سرگذشت و سرنوشت چند تن از رهبران قدرتطلبِ سه دوره از تاریخ سیاسی جهان (دوره فاشیسم، دوره کودتاهای نظامی و دوره اقتدارگرایان نوین) میپردازد. موسولینی، هیتلر، قذافی، پینوشه، پوتین و ترامپ مهمترین چهرههایی هستند که کتاب به حضورشان درصحنه قدرت از آغاز تا افول پرداخته است. نظامهای حکومتی که این افراد از آنها برخاستهاند ویژگیهای متفاوتی دارند و شاید در وهله اول گنجاندن این رهبران در یک رده عجیب به نظر برسد. بااینحال در بخشهای متعدد کتاب میبینیم که چگونه این پیشوایان و دیگر رهبران قدرتطلب علیرغم تمام تفاوتها، در استفاده از شیوههای حفظ و تداوم قدرت، از الگوهای فکری و عملی مشترکی پیروی میکنند. ازاینرو میتوان از رهگذر بررسی عملکرد آنها به شیوههای اعمال قدرت در نظامهای اقتدارگرا پرداخت.
*نویسنده معتقد است که پس از کنارهگیری پینوشه از قدرت، دیگر کودتای نظامی رایج نیست؛ بلکه در موج نوین حکومتهای غیر دموکراتیک (که از سوی پژوهشگران با عنوان: «رژیمهای ترکیبی» و یا «خودکامگیهای انتخاباتی» و یا «اقتدارگرایی نوین» شناخته میشود) اعمال قدرت با توسل به خشونت هدفمند، دستکاری در اطلاعات و آزار و اذیت قانونی انجام میگیرد. او در این کتاب نشان میدهد که چگونه آن دسته از رسانههای اجتماعی که اجازه فعالیت دارند از اطلاعات غلط و پیامهای آزارنده و توهینآمیز لبریز میشوند، اقتدارگرایان با استفاده از نفوذ دیجیتال فعالیتهای مخالفانشان را در داخل و خارج رصد میکنند تا اقدامشان را بیاثر سازند و یا به قتل مخالفان در خارج از کشور میپردازند تا ثابت کنند که میتوانند دشمنانشان را در هر جای دنیا باشد بیابند.
*نویسنده از رهگذر همراه ساختن روایت با شواهد متعدد به این واقعیت اشاره میکند که اقتدارگرایان امروزی اگرچه با انتخابات به قدرت میرسند ولی برای ماندن در قدرت از راهکارهای غیر دموکراتیک مثل رشوه یا تحتفشار قرار دادن رأیدهندگان استفاده میکنند و نتیجه آن، فساد در نظام اداری، قضایی و اقتصادی است که در ازای حمایت از اقدامات خشونتآمیز و سرکوب حقوق مدنی به دست میآید. نویسنده نشان میدهد که چگونه جریان راست افراطی با کمک تبلیغات، شعارها، مردانگی، خشونت، سانسور و اختناق بر فساد اخلاقی و اقتصادی و ناکارآمدی دستگاههای حکومتی سرپوش میگذارد و نظام قضایی، کلاهبرداران را تبرئه و خبرنگاران و کنشگران افشاگر دزدیها را به زندان میاندازد و در سایه این فساد اداری، اقتصادی و قضایی، نوعی نظام حمایتی جدید برای مشاغل و فرصتهایی شکل میگیرد که برای کسب ثروت از شرکتهای پوششی استفاده میکنند؛ نمونهاش، بنیاد مراکز زنان متعلق به همسر پینوشه که بهعنوان پوششی برای معاملات پرسود املاک و مستغلات استفاده میشد.
*کتاب در سه بخش سامانیافته است. بخش اول به چگونگی دستیابی اقتدارگرایان به قدرت میپردازد. بخش دوم به ابزارهایی اشاره دارد که اقتدارطلبان برای بسط حاکمیت و نفوذ خود از آن استفاده میکنند. یکی از موارد جالبی که در این بخش به آن اشارهشده و عنوان کتاب نیز از آن متأثر است، اهمیت مردانگی و چگونگی کاربرد آن در کنار سایر ابزارهای حکومت اقتدارگرایان است، چراکه نمایش قدرت مردانه توانایی انجام اعمال آمیخته با فساد و القای این اندیشه را میدهد که اقتدارگرایان فراتر از قانوناند. نمود این امر هدف گرفتن زنان و دگرباشان است.
*نویسنده ویژگی مشترک مردان قدرتطلب را تمایل به کنترل همهکس و همهچیز برای تحقق منافع شخصی میداند. با آوردن نمونههای گوناگون به این مسئله میپردازد که چگونه وسواسهای ذهنی رهبر، به سیاست کشور تبدیل میشود، پذیرش سالخوردگی و کاهش قدرت مردانگی برای او که تمام موجودیتش به تکریم شدن وابسته است دشوار میشود، گزارشهایی که زیردستان حقیرش به او میدهند همان چیزهایی است که او دوست دارد درباره تواناییهایش بشنود، برای پیشبرد اقدامات مجرمانه و به حداقل رساندن درز اطلاعات، افراد حلقه داخلی خود را از میان خانواده و معتمدینش برمیگزیند و همواره در چنگال غول ترس دستوپا میزند: ترس از مردم، حامیان خارجی، قانون، نخبگانی که ممکن است از او روگردان شوند و دشمنان.
*کتاب نشان میدهد چگونه رهبر اقتدارگرا از تمام توان استفاده میکند تا این موضوع را که بدون پیروانش هیچ است پنهان کند. چراکه پیروانش او را در مقام فرد برگزیده تقدیس میکنند، در قدرت نگهش میدارند، او را از فساد مبرا میدانند (اگر فسادی باشد از اطرافیانش است که دولت را به بیراهه میکشانند) و بر اساس پروپاگاندای حکومتی باور دارند که هیچ جانشینی برای او نیست؛ رهبری که فراتر و بالاتر از هر نهاد دیگر، تجسم آن جامعه است و به همین دلیل حمله به او، حمله به کشور و ملت تلقی میشود. در چنین نظامی عفو و بخشش جنایتکاران و قانونشکنان باعث میشود خود را مرهون رهبر بدانند و بهاینترتیب حقالسکوت دهندگان، جنایتکاران و قاتلان، به حامیان رهبر تبدیل میشوند، دولت به پناهگاه آنها تبدیل میشود و برای بسط نفوذشان نظیر آنچه در شیلی و لیبی اتفاق افتاد تروریستهای خارجی را هم به کار میگیرند.
*نویسنده در بخش «ابزارهای حکومت» تبلیغات، فساد و خشونت را از عوامل مهم تداوم حکومت اقتدارگرایان میداند و در این میان از نمونههای تاریخی یاد میکند. از این میگوید که چگونه پینوشه برای بسط نفوذش به پاکسازی دانشگاهها پرداخت، موسولینی به تشویق فرزند آوری روی آورد و از مادران پر زادوولد تقدیر و اقدامات پیشگیری از بارداری را ممنوع کرد، در لیبی تصاویر عظیم قذافی در همهجا نصب شد تا این حس را القا کنند که او هم مانند پلیس مخفیاش همهجا حضور دارد و بر همهچیز ناظر است و در کشورهای موردبررسی نمایشهای باشکوه از گردهماییهای بزرگ گرفته تا همایشهای نخبگان برگزار شد که بیانگر نیاز بیپایان اقتدارگرایان برای تسلط داشتن و تحسین شدن و استفاده از فضای عمومی برای نشان دادن قدرت تسلط بر جسم و ذهن مردم باشد. در این بخش میخوانیم که چگونه مردان قدرتطلب میخواهند مردم را مال خودشان کنند. مردم از زبان او استفاده کنند، او را ستایش کنند و به ارزشهای او متعهد بمانند. تا آنجا که نویسنده در یککلام میگوید: «او روح شمارا میبلعد!» در چنین شرایطی آدمها تا جایی که بتوانند فرزند آوری کنند، با دشمنان بجنگند و در انظار عمومی رهبر را ستایش کنند برای نظام اهمیت دارند. در این میان جوانان که حاکمان به آنها به چشم ماشینهای فرزند آوری یا خوراک توپخانه مینگرند بیشترین آسیب را میبینند و معمولاً از اولین گروههایی هستند که سازماندهی پیدا میکنند و دست به مقابله میزنند. یکی از مباحث جالب این بخش استفاده اقتدارگرایان از بحرانآفرینی است. نویسنده «بحران» را پاسخ اقتدارگرایان بر تهدیدهای سیاسی، بینالمللی یا جمعیتشناسی و به کرسی نشاندن نظریاتی مثل نظریه وضعیت استثنایی میداند؛ نظریهای که تحت تأثیر کارل اشمیت حقوقدان و نظریهپرداز نازی وضعشده است و فرایندی است که به دولت اجازه میدهد حاکمیت قانون را به علت خاصی کنار بگذارند.
*بخش سوم کتاب به چگونگی سقوط غافلگیرانه اقتدارگرایان اختصاص دارد و روشهایی را بازگو میکند که مردم در مقابله با اقتدارگرایی بکار بردهاند و به افول اقتدار و کنارهگیری اقتدارگرایان از قدرت منجر شده است. نویسنده از ایتالیای فاشیست مثل میآورد تا نشان دهد که مردم با آگاهی از اینکه قدرتطلبان از همبستگی و عشق و گفتگو هراس دارند و به راهکار تفرقه بینداز و حکومت کن روی میآورند، چگونه میتوانند بجای عمیقتر کردن چالهها، افراد مردد را هم با خود همراه کنند، مرزهای فکری و اجتماعی را درنوردند تا به سقوط اقتدارگرایان سرعت بخشند و چرخه ویرانی را متوقف کنند. او در ادامه به دنیای امروز وارد میشود و از ظهور رسانههای جدید و پیشرفتهای فناوری بهعنوان زمینهسازان تغییر یاد میکند و به بررسی شیوههای مقاومت مینشیند. او میگوید برای میلیونها نفر، مقاومت مسیری است بهسوی بازیابی خود و تأکیدی بر شرافت، همدلی و همبستگی: ویژگیهایی که مردان قدرتطلب نمیخواهند در میان مردم وجود داشته باشد؛ چراکه در کتاب راهنمای اقتدارگرایان فصلی با عنوان شکست وجود ندارد، در آن شورش مردم پیشبینینشده و راهنمایی برای آنها وجود ندارد که وقتی مغضوب مردم شدند چه رفتاری پیش بگیرند.
*بااینحال نویسنده در پایان با گوشه چشمی به روانشناسی اجتماعی در کشورهای تحت سلطه مردان اقتدارطلب، نتیجه میگیرد که مردان قدرتطلب با کنارهگیری از قدرت کاملاً محو نمیشوند و آثارشان در جسم و جان افراد باقی میماند، خالی کردن حافظه از خواندن سرود و سلام دادن کار دشواری است. او در این میان از السامورانته داستاننویس شاهد میآورد: «موسولینی مردی میانمایه، بیرحم و بیفرهنگ بود، نمونهای بینقص و آینه مردم امروز ایتالیا. تجسم افراد عادی کشور با همه نقایصی که دارند...»