توضیح غیرضروری: مجله چلچراغ خواست باهرکدام از شعرهای فروغ فرخزاد که دوستتر دارم نوشتهای را شروع کنم. حاصلش این طنز تراژِک شد:
من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم
وقتی روشنایی ، آرزویی است که از درز سوراخ لایه ازن کورسو میزند
من زبان کشک را میفهمم
بوق قطار پیشرفت را میشنوم
وقتی لوکوموتیر (!) ش در افقهای روشن حوض خیال محو میشود
آه، چگونه به آنکس که میرود اینسان صبور، سنگین، سرگردان
میشود گفت که آن لوکوموتیو همهاش خالیبندی بود
همهاش خالی بندی بود
من خواب دیدهام که قد منحنی رشد اقتصادی از قد برج حاجاصغر هم بلندتر است
-و مگر در خواب ببینم-
حاج اصغر که زمانی حمال و لات و بیسواد بود
آه... اکنون او همهکاره است
اکنون او همهکاره است
او پولها را قسمت میکند
و آسفالت خیابان را قسمت میکند
و هوا را قسمت میکند
و سینمای دهنمکی را قسمت میکند
و همه این چیزها را که ارث بابایش است قسمت میکند
سهم من را هم میدهد
مسئله، پول حاج اصغر وممجعفر و کلنقی نیست
مسئله جغرافیای رقتانگیز جیب من است
در گستره خیال آبگوشت بزباش
و من به لحظه شگفت درک هستی نیمرو میاندیشم
و به لحظه شیرین عزیمت نان بر پهنهگاه چهره ماهیتابه
آه! سهم من این است
سهم من این است
-همینش هم زیادی است
«هر کی مخالفه، جمع کنه بره»
تا تنها صداست که بماند
و تا ناکجاآبادت را بلرزاند
صدای مردی که با تشری آهنگین میگوید خانوم برو واینستا
و در دستانش چیزانی (!)محکم است برای اشارت به آرامش
در کوچه باد میآید
آیا باد اینها را با خود خواهد برد؟
همیشه پیش از اینکه فکر کنی اتفاق میافتد
به مادرم میگویم دیگر تمام شد اینها رفتنیاند
باید تبریکی در اینستاگرام بگذاریم
-و استیکر بشکن –
او به من میخندد
آه که چقدر خندیدن خوب است
ما روزی به ریش همه خواهیم خندید
آیا دوباره گیسوانم را در باد شانه خواهم کرد؟
آیا دوباره نفس خواهم کشید؟
آهای ای یگانهترین حقیقت!
مگر آن مژده گفتمانسازیهای گوناگون در بهشت برین روی زمین چند ساله بود
نه، نه، نه! باور نمیکنم که احساسات عاشقانهمان کنفیکون شده باشد
ما باز عاشق میشویم و فهرست آپارتمانهای استیجاری را در ازدحام پرهیاهوی خیابانها و کوچهها و بیابانها زیرورو خواهیم کرد
و جیب گیج از عطر بیپولی را دوباره رفو خواهیم کرد
ما دیگر به هرچهنابدتر زمین و زمان است
حرفهای زشت نخواهیم زد
البته شعر نو جای آن حرفها نیست
شعر کهنه هم نیست
و جای خیلی حرفهای دیگر هم اینجا و هیچ جای دیگر نیست
همکاری حروف سربی بیهوده است
حرفهایم را در دلم میکارم
مجبورم، مجبورم، مجبورم
سبز خواهند شد
و گنجشکها بر انگشتان جوهریم تخم دوزرده خواهند گذاشت
زرشک را به خاطر بسپار
دنیا و مافیها روی هواست.