قطعه «رؤسا و ملت» یکی از اشعار فکاهی درخشان زندهیاد علیاکبر دهخدا است.
جدا از اهمیت این شعر به خاطر وارد ساختن زبان و لحن عامیانه در شعر فارسی، گزندگی آن شاید در کمتر اثر دیگری از دهخدا دیده شود که آن را به سمت و سوی طنزی تلخ میکشاند و با روح و روان مخاطب بازی میکند. اثر، کنایی است و در آن رؤسا در نقش مادری نابلد و عوام که میخواهد با وعدههای دروغین سر بچهاش را گرم کند تصویر شدهاند و ملت، نقش بچه بیماری را دارد که در میان بازوان مادر از گرسنگی جان میدهد. گرچه شاعر، این صحنهها را دستمایه انتقاد از بیدادها و نارواییهای استبداد میکند ولی غم نان برای مخاطب ایرانی، جنبه وهم و خیال ندارد و حقیقتی آشنا و ملموس است و این امر به اثر لطف و حلاوتی غمآلود میدهد. متن شعر چنین است:
خاکبهسرم بچه به هوش اومده/ بخواب ننه، یه سر و دو گوش اومده
گریه نکن لولو میآد، میخوره/ گربه میآد بزبزی رُ میبره
اهه اهه، ننه چته؟ -گشنمه/ -بترکی، اینهمه خوردی، کمه؟
چخ چخ سگه، نازی پیشی، پیش پیش/ لای لای جونم، گلم باشی کیش کیش
از گشنگی ننه دارم جون میدم/ -گریه نکن، فردا بهت نون میدم-
ایوای ننه، جونم داره در میره/ -گریه نکن، دیزی داره سر میره-
دستم ببین آخش چطو یخ شده/ -تف تف جونم ببین ممه اَخ شده-
سرم چرا انقده چرخ میزنه/ -توی سرت شیپیشه چا میکنه-
خ خ خ خ –جونم چت شده؟ -هاق هاق/ -وای خاله چشماش چرا افتاد به طاق-
آخ تنشم بیا ببین سرد شد/ رنگش چرا، خاکبهسرم زرد شد
وای بچهام رفت ز کف، رود رود/ مانده به من آه و اسف رود رود
روایت فقر و گرسنگی در بسیاری از آثار طنزپردازان ما آمده ولی تفاوت اثر حاضر با بسیاری از نمونههای با موضوع مشابه، مضمون آن و زاویه نگاه شاعر است.
دهخدا تصویری آشنا از تلخی زندگی روزمره هوطنانش را دستمایه نقدی اساسی و عمیق از شرایط روزگار خود قرار داده است..
این روزها زیاد میخوانیم و میشنویم که برای گرانیها طنز نسازیم چراکه گرانیها فاجعهاند و به قیمت ازهمپاشیده شدن خانوادهها و زندگیها تمام میشوند. اگرچه شوخی با ناملایمات زندگی مردم موجب عادیسازی آن و ریختن قبحش میشود اما این شعر نشان میدهد که چگونه میتوان از شوخی سطحی با یک فاجعه گذر کرد، در حد لودگیهای مدرن رسانهای در خدمت قدرت نماند و به نگاه عمق بخشید. با این امید که در سایهاش بتوان اندکی آسود، نفس تازه کرد و به جنگ لحظاتی رفت که با نیستی و تلخی آمیختهشده است.