اینجا بنارس است. شهر گنگ، رود مقدس هندویان: سنگین، تیره و کدر آمیخته با خاکستر مردگانی که سوزانده میشوند تا از رنج زندگی دوباره رهایی یابند؛ بنارس: مهی از دود که بوی مرگ را اینجاوآنجا میان کوچههای تنگ و زاغههای گویا سر برآورده از اعماق تاریخ میپراکند. بوی درهم دود و عود و ادرار و پهن که با بوی تند مرگ و هیزم درهم میآمیزد. صدای ناقوس کاسههای مرتعش تبتی که روز و شب در زاغههایی که در هرکدام معبدی است طنینانداز میشود و خواب را از چشمان میرباید. صدای نگاه سرگردان آدمهای نشسته و خوابیده در گوشه و کنار کوچهها در انتظار رسیدن به رستگاری و رهایی از رنج خواستن و تناسخ. صدای سکوت سگهای سرگردان که آرام در هر گوشهای کنار آدمها خفتهاند. صدای دعای دستهجمعی نوجوانان هندوی مدرسه شبانهروزی که بیوقفه و شبانهروز با صدای ناقوس کاسههای مرتعش تبتی درهم میآمیزد. صدای همهمه سمج کودکان و نوجوانان فروشنده شمع و عود و گلهای مقدس که در صدای مناجات دستهجمعی زائران (که گروهگروه زن و مرد با پاهای برهنه در کوچهپسکوچهها در حال خواندن دعا به سمت گنگ مقدس رواناند) گم میشود. انعکاس نور بیرمق خورشیدی که در پس فضای مهآلود و عجیب آنسوی گنگ پنهانشده و بازتاب نورش روی گنگ تنها به کار دامن زدن به فضای وهمآلود اینسوی رود میآید. بوی خاکستر آدمها که در هوا پراکنده میشود و ذرهذره وجودت را پر میکند. اینجا بنارس است...
#بنارس_هند