(به بهانۀ بازنشر رمان دایی جان ناپلئون)
دایی جان ناپلئون اثری شخصیت محور و روایت گونه است که به لحاظ ساختاری درگروه رمانهای عامه پسند قرار می گیرد. این اثر در زمان انتشار از سوی منتقدان، شاید به خاطر هزلش و دوری آن از ادبیاتی که آنزمان "متعهد" خوانده میشد چندان مورد استقبال قرار نگرفت. به گفتۀ پزشکزاد، نقد منتشر شدۀ جمالزاده و نقد منتشرنشدۀ علوی، تنها آثاری بودند که در ابتدا در موردش نوشته شدهاند. با اینحال درگذر زمان توانست چه در بین عوام و چه در بین روشنفکران مورد توجه قرار گیرد و اصطلاح "نگاه دایی جان ناپلئونی" وارد زبان و فرهنگ سیاسی و اجتماعی مردم ما شود. بخش مهمی از توفیق رمان دایی جان ناپلئون را باید مدیون طنز شیرین، هوشمندانه و کنایی آن دانست که همچنان آنرا به عنوان رمان طنز معاصر، یکه و بی بدیل میسازد. این طنز در دو سطح واژگانی و موقعیت حرکت میکند. رمان بیشتر از رهگذر دیالوگ است که پیش میرود. بنابراین بخش مهمی از بار طنز را واژگان و عبارات بر عهده دارند که در قالب دیالوگها از سوی شخصیتهای متعدد رمان بیان میشود؛ شخصیتهایی که هنرمندانه پرداخته شدهاند تا هر یک نمایندۀ یک تیپ اجتماعی و شخصیتی باشند. جاری ساختن لحنهای متفاوت برای آدمهای اثر به تناسب کاراکتر، شخصیت و جنسیت آنها به طنز عبارتی آن عمق میبخشد. در این میان زبان لفظ قلم داييجان ، زبان کنایی و آمیخته با اشارات هزل آمیز اروتیک اسدالله ميرزا (که گاه کار را در استفاده از این عبارات به افراط میکشاند) و زبان مشقاسم، كه در عین برخورداری از نوعي گويش لهجهدار، به شکل طنزآلودهای تقلید زبان اديبانۀ دایی جان است قابل توجه است. استفاده ازعنصر "تكرار" در گفتهها که خود، یکی از شگردهای مهم در طنز است، برخی از عبارات تکرارشونده این اثر را وارد زبان روزمرۀ مردم کردهاست. این طنز عبارتی با طنز موقعیت تعمیق پیدا میکند و طنزی چندلایه را در اثر جاری میسازد.
همانطور که گفته شد تیپسازی ویژگی مهم طنز دایی جان ناپلئون است و در این میان شخصیت ساخته و پرداخته و مشهور "دایی جان" در زندگی اجتماعی و سیاسی ما و در محاورات روزمرهمان حضور دارد. منتقدان همسانیهایی میان او با شخصیتهای دیگر آثار مهم طنز یافتهاند، امری که آنها را واداشته شخصیت دایی جان را برگرفته از آنها بدانند. مهمترینش دنکیشوت است. منتقدان به ویژگیهای مشابه ایندو اشاره میکنند: دایی جان ژاندارم بازنشستهای از آخرین بازماندگان قافلۀ اشرافیت است و دن کیشوت نجیبزادهای از جنس پهلوانان سرگردان. دن کیشوت حکایت زوال پهلوانی و شهسواری قبل از دوران نوزایی است و دایی جان ناپلئون حکایت زوال اشرافیت در سایۀ رشد بورژوازی و تغییر ساختاری طبقات اجتماعی در دهههای ابتدایی قرن حاضر. دن کیشوت و دایی جان ناپلئون هر دو مظهر طبقاتی اجتماعیاند که قدرت و شوکت خود را از دست داده و مهر باطله بر آن خورده است، اما هیچ یک از این دو نمی توانند این زوال را باور کنند. سرپیچی و یا ناتوانی از درک واقعیت سبب می شود که آنها قدرت تشخیص خود را از دست دهند، دچار توهم و پارانویا شوند و یک خودبزرگ بینی غیر طبیعی پیدا کنند که همه چیز و همه کس را در توطئه علیه خود ببینند. دن کیشوت آنقدر داستان های شهسوران را میخواند که در نهایت خود را پهلوانی سرگردان میبیند که دیوهای شرور او و واقعیت را افسون کردهاند و وظیفه دارد به کمک و نجات دیگران بشتابد و با هرآنچه که نمادی از شر است بجنگد ، و دایی جان که تمام کتابهای انتشاریافته در بارۀ ناپلئون را خوانده، از جنگها و مبارزاتش با سارقین و اشرار حکایتها دارد که بهمرور، که علاقه دایی جان به ناپلئون شدت پیدا میکند، این رویارویی ها عیناً به جنگ های ناپلئون شباهت مییابد وبه مرور به جنگهای مخوفتری تبدیل میشود که در آن دایی جان با قوای منظم امپراطوری بریتانیا روبرو میشود و فکر میکند همه به نمایندگی از انگلیس در تعقیب اویند.
در ضمن میان کاراکتر و خصوصیات مهتران ایندو(مش قاسم و سانچوپانزا) و مناسباتشان با اربابانشان نیز همانندیهایی وجود دارد. مرگ ایندو نیز تا حدودی مشابه است: وحشت دایی جان از انتقام جویی انگلیس بهمرور کارش را به جنون و مرگ میکشاند و دن کیشوت نیز خسته و بیمار از شهسواریهایش جان میبازد. با اینحال داییجان ناپلئون به آثار طنز دیگری نیز شبیه است، این شباهت بیشتر برخاسته از شباهت شخصیتهای اصلی آثار طنزی است که شخصیتمحورند. آدمهای این آثار از نظر شخصیت و عملکرد مشابهتهای بنیانی با هم دارند؛ چرا که شخصیت اثر طنز یک تیپ است و طنز (به مفهوم عام) یادآور همانندیهاست. هر چه اثر از عمق بیشتری برخوردار باشند امکان تشابه شخصیتها با یکدیگر بیشتر است. دایی جان ناپلئون را میتوان برگرفته از دن کیشوت دانست. همچنین میتوان همسان سازیهایی میان شخصیت او با ایگنیشس متخصص فرهنگ و هنر قرون وسطای رمان اتحادیۀ ابلهان برقرار ساخت؛ یا اینکه به پیروی از ابراهیم یونسی آن را به اعتبار شباهت میان شخصیتها و نیز نوع روابط میان ارباب و مهتر و وقایع کتاب (از جمله واقعۀ " صدای خارج" ) بر گرفته از تریسترام شندی دانست. (البته بعداً یونسی با توجه به این پاسخ پزشکزاد که او تریسترام شندی را نخوانده بود این ادعا را پس گرفت.) به همین سبک و سیاق میتوان رد پای بسیاری از قهرمانان رمانهای طنز را در دایی جان ناپلئون دید. بدیهی است که هر نویسندهای ممکن است به طور ارادی یا غیرارادی تحت تأثیر آثاری که پیش از او نوشته شدهاند قرار داشته باشد، ارجاعات فراوانی که در متن رمانهای اتحادیه ابلهان و تریسترام شندی به دن کیشوت وجود دارد نشان میدهد که نویسندگان این دو (لارنس استرن و جان کندی تول) تحت تأثیر دن کیشوت بودهاند. همچنین تشابهات ساختاری و شخصیتی اثر داییجان نیز گمان تأثیرپذیری کتاب از دن کیشوت را در ذهن تقویت میکند . به طوری که میشود ادعا کرد اگر به گفتۀ تورگنیف داستاننویسان روس همه از زیر شنل گوگول بیرون آمدهاند رمانهای طنز همه از زیر شنل کهنۀ پهلوانی دن کیشوت بیرون آمدهاند! با اینحال نکتهای هست که نمیتوان نادیدهاش گرفت و آن این که شخصیتهای اصلی آثار طنز (چه نویسنده تحت تأثیر گذشتگان باشد یا نباشد) مشابه همند، انگار از روی یکدیگر کپیبرداری شدهاند و این، کار قضاوت در ارتباط با تأثیرپذیری این آثار از یکدیگر را کمی مشکل میکند. برگسون در رسالۀ خنده ویژگیهایی برای شخصیتهای آثار طنز قائل میشود. بر اساس آن میتوان قهرمانهای همۀ این رمانها را در چارچوبی که لوکاچ از آن به "قهرمانان مسئلهدار" تعبیر می کند گنجاند. قهرمانان (یا ضد قهرمانان) آثار طنز دچار ایدهآلیسمی انتزاعیند که این ایدهالیسم از طریق تقابل میان واقعیت و خیال شکل میگیرد. برگسون معتقد است که کمدی بیش از هر چیز نمایانگر ناسازگاری شخص و انعطاف ناپذیری او با جامعۀ اطرافش است. در عمق کمیک نوعی بی انعطافی وجود دارد که باعث میشود انسان مستقیم و بیتوجه به اطراف راه خود را برود و نخواهد که چیز دیگری بشنود یا ببیند. ذهنی که سماجت می ورزد به جای اینکه افکار خود را با واقعیت خارجی سازگار کند تمام رویدادها را تابعی از فکر معین خود می کند. دن کیشوت این قهرمان مسئله دار وقتی میبیند واقعیت با گذشتۀ او مطابقت ندارد به محض نزدیک شدن با واقعیت به گونۀ مضحکی از کنار آن می گذرد و فقط بخشی از آن را بر می گزیند که برای "اثبات خود" مناسب تر می داند، همانگونه که داییجان همۀ، کارها را کارِ "اینگیلیسا" میداند و سازگاریش را با واقعیت به طور مضحکی از دست میدهد! مصداق دیگر این امر ایگنیشس شخصیت اول رمان اتحادیۀ ابلهان است. او که معتقد است با فروپاشی نظام قرون وسطا، خدایان هرج و مرج و جنون و بدسلیقگی مستولی شدند و انجیل مزورانه شان را روشنگری نام نهادند، خود را در مقام یک منجی میبیند، روزهایش را به تنظیم کیفرخواست تاریخی علیه جامعه و علیه قرن حاضر می گذراند: اثری که به گفتۀ خودش یک پژوهش فوق العاده در تاریخ تطبیقی است تا به انسانهای فرهیخته مسیر فاجعه باری را که بشر طی چهار قرن اخیر در پیش گرفته نشان دهد. او آخرالزمانی شخصی دارد که در خیال خود، در آن، آدمها را به محاکمه و چهار میخ می کشد. قهرمان غیرمنعطف و مسئلهدار اثر طنز قدرت برقراری دیالوگ با محیط اطراف را از دست میدهد. حتی محاورات و پدیدههای زندگی روزمره را نیز در همان قالب مناسبات شغلی و یا دغدغههای ذهنیش میبیند ودر سایۀ این ذهنمحوری، فضایی آبزورد در اثر میآفریند. عموتابی یکی از شخصیتهای محوری رمان تریسترام شندی (که در جنگ و محاصرۀ نامور بر اثر اصابت سنگ به کشالۀ رانش زخمی شده) تنها به استحکامات، دیواره، خندق و خاکریز فکر میکند. او بهجز از روزنۀ فرضیاتش توان مشاهدۀ جهان را ندارد وهمه چیز حتی امر زایمان زن برادرش را بر محور توجه وسواس گونه اش به علم تجهیز و استحکامات و خاکریز و خندق و سنگربندی و بازسازی ابعاد دقیق محاصره نامور میبیند که از سوی حاضران به خاطر دربرداشتن ارجاعاتی اروتیک مورد تمسخر واقع میشود و در سایۀ آنچه استرن سیستم شندیایی مینامد (انحراف از موضوع) فضایی ابزورد میآفریند. اینجاست که میبینیم او و بقیۀ قهرمانان آثار کمیک در کار ساختن وضعیتی میشوند که توهم کمیک را به پوچی کمیک بکشانند، به وضعیتی که در ورای عملکرد جنونآمیز و توهم آلود قهرمانانش یک هیچ بزرگ جا بگیرد:هیاهوی بسیار بر سرهیچ. دن کیشوت ، ایگنیشس، دایی جان ناپلئون و عموتابی در بیشتر اوقات مضحک جلوه می کنند، بدین خاطر که غیراجتماعیند، به جای انعطاف در برابر گفتمانها، سعی میکنند نگاه و دید خود را به آنها تسری دهند. آنها نه جهان واقعیت را درک میکنند و نه واقعیت زمانه پذیرای چنین جنگاورانی است. دایی جان با قد بلند و لاغر استخوانی که کت نظامی را روی زیر شلوار چسبان و کشباف انداخته و یا روی پیراهن خواب بلند، دوربین جنگی به گردن انداخته و حوض خانه را با دقت برای تعقیب دشمن نگاه می کند، ظاهری کاریکاتوریستی مییابد و در کنار دن کیشوت تکیده با آن نیزه و سپر کهنه و کلاهخود قلابی و یابوی مردنیش و عموتابی با زخم کشالۀ رانش که مجبورش میکند بر قفا بر بسترش بخوابد و نقشههای باروها و استحکامات نامور و اطرافش را مطالعه کند قهرمانان حماسهای مضحک میشوند تا تراژیکترین شخصیتهای کمیک را بیافرینند. آنها همگی دن کیشوتهایی هستند با شمشیرهای پلاستیکی که توان مقابله با واقعیات تلخ دنیای مدرن را ندارند:
- ایگنیشس فریاد زد:"من شمشیر انتقامجوی سلیقه و نجابتم."همان طور که با سلاح شکسته پیراهن را خراش می داد خانم ها به سمت خیابان رویال می گریختند.(اتحادیه ابلهان، ص304)
آنان قهرمانان آشنا و باورپذیر آرمانهایی هستند که مهر باطله بر آن خوردهاست، این است که به هم در عمل نزدیک میشوند، آنقدر که انگاراز یکدیگر کپی برداری شدهاند! اینجا در حقیقت گیجی و بیخیالی شخصیت کمیک است که این آدمها را به هم نزدیک میکند (ویژگی دیگری که برگسون آنرا ویژگی شخصیت کمیک میداند) گیجی دایمی دن کیشوت که با ایده آلیسم انتزاعی خود به جنگ آسیاب های بادی می رود، کاروانسراها را قلعه دشمن می پندارد، خطابه های فصیح ایراد می کند و یک زن سادۀ روستایی را بانوی بیهمتای آرزوهای خود تلقی میکند و در مقابلش همچون یک شهسوار از خود خضوع و خشوع نشان میدهد، گیجی دایی جان که خود را در نقش ناپلئونی می بیند که تنها کسی است که یارای مقاومت در برابر فوج قوای انگلیس را دارد که در تعقیب اویند و حتی بلاهتهای مشقاسم و کوچ واکسی دورهگرد و همسایگی با سردار مهارت خان هندی و حاملگی قمر و بستهشدن راه آبانبار و آمدن عکاس دورهگرد را هم کار "اینگیلیسا" میداند و گیجی عمو تابی تریسترام شندی که سرمست از بحثهای علمی و فنی در بارۀ استحکامات، اشارات کنایی دکتر سلاپ را متوجه نمیشود برای مخاطب خندهآور است از اینرو که مخاطب به واسطۀ آگاهی در موضعی فراتر از قهرمان اثر قرار میگیرد، امری که شخصیتهای فرعی آثار طنز نیز از آن بینصیب نیستند: اطرافیان دن کیشوت او را دیوانه می دانند وبجز سانچوپانزا بقیه ریشخندش میکنند و برای سرگرمی به توهمات او دامن میزنند، اطرافیان دایی جان با ترس و تمسخر شاهد رفتار دور از هنجار اویند، و برخی از آن ها مثل آقا جان برای انتقامجویی باور او را تقویت میکنند تا بیشتر به ورطه جنون بکشانندش، و دکتر سلاپ تحلیلهای فنی عموتوبی را به تمسخر میگیرد و آنها را تا سرحد برداشتهایی اروتیک پایین میآورد.
ویژگی دیگر شخحصیت کمیک ماشینی بودن اوست. دایی جان مثل بقیه شخصیتهای آثار کمیک خودکار عمل میکند که برخاسته از انعطاف ناپذیری اوست. او دن کیشوتی است که نه قدرت تطابق با شرایط را دارد و نه قادر است در برابر رخدادها عکس العمل های متفاوت از هم نشان دهد. ذهن متصلب او امکان برخورد منعطف با شرایط متفاوت را میگیرد و مخاطب را به خنده وامیدارد. او نه تنها در چارچوب پیش ساختهای افتاده است که خود، موجد موقعیت کمیک است، بلکه خود با تحجر و انجماد شخصیتش به صورت چارچوبی درآمده که دیگران میتوانند پیوسته در آن جاگیر شوند، تا مخاطب را به ویژگی مهم و مألوف اثر کمیک هدایت کنند: توجه به ویژگی های پیش ساختۀ شخصیت، یعنی حالتهایی که جنبۀ ماشینی دارد و وقتی در انسان پدید می اید خود به خود کار می کند. یعنی انسان خود تکراری می شود و دیگران تکراری از او. دایی جان ویژگیهایی حالت عام و کلی و تعمیمپذیر دارد. ویژگی های انفرادی او (توهم، ماشینی بودن و خودپسندیش) با فردیتش پیوند ندارد و از ماهیت جمعی برخوردار است. ایگنیشس و عمو تابی و دن کیشوت نیز اینچنینند. اینجاست که گردآمدن نسخههای بدل ساده شخصیت اول آثار کمدی در دوروبر او مفهوم مییابد. این نسخههای بدل شخصیت های دیگری با همان خمیره و مشخصات اصلی هستند. چرا که به گفته برگسون آدمهای نامتعادل از یک نوع در نتیجه جاذبه مرموزی یکدیگر را می جویند.: مشقاسم، نسخۀ بدل سانچوپانزاست، در حقیقت مدل کوچک شخصیت اربابش است و حضورش به برجسته کردن ویژگی های شخصیت اصلی کمک میکند. او، غلام خانهزادی است که چون ارباب خود دچار توهم است در جعل افتخارات برای ارباب خود سهیم است و مدام از افتخاراتش در جنگ کازرون با انگلیسها داد سخن میدهد. مش قاسم خانه زاد، شاهدی خیالی است که تمامی جنگ های ممسنی و کازرون را بهتر از خود دایی جان به خاطردارد. شهادت های او به مرور در دایی جان این باور را تقویت میکند که او قهرمانی ضد استعماری در مبارزه با انگلیسی ها بوده است:
- ما بودیم و در حدود سه هزار نفر افراد خسته و گرسنه بدون اسلحه کامل و در مقابل ما چهار رژیمان کاملاً مسلح انگلیسی با پیاده نظام، سوار نظام، توپخانه کامل ... تنها چیزی که باعث نجات ما شد، همان تاکتیک معروف ناپلئون در جنگ مارنگو بود ... جناح راست را سپردیم به خدا بیامرز سلطانعلی خان ... جناح چپ را به خدا بیامرز علی قلی خان... خودم هم فرماندهی سوار نظام را عهده گرفتم ...البته چه سوار نظامی... شما یک چیزی میشنوید، زمان محمدعلی شاه فقط یک اسمی از سوار نظام بود...چهارتا یابوی چلاق گرسنه...
مش قاسم دخالت کرد:
- اما آقا، خدا بیامرزدش آن اسب کهر شما خودش پای چهل تا اسب در می آمد... پنداری رخش رستم بود. یک رکاب بهش می کشیدند، مثل عقاب از بالای کوه و دره پرواز می کرد...
-خب،فقط همان یک اسب بود...یادت میاد اسمش چی بود، مشقاسم؟
-والله دروغ چرا، تا قبر آاا... آنکه ما خاطرمون میاد اسمش را گذاشته بودید سهراب...
_آفرین...بله...حافظه تو بهتر از من مانده. اسمش سهراب بود. (دایی جان ناپلئون، 1351، صص186-187).
سرجوخه تریم، مهترعمو تابی و سانچوپانزا مهتر دنکیشوت نسخههای بدل دیگری از قهرمانان آثار طنزند: قهرمانانی از مدل پیکارو، که به بزرگ بودن شخصیت ارباب ایمان دارند، به او وفادارند و برایش دل میسوزاند. این بیانعطافی، ماشینی بودن، گیجی و سر به هوایی و اجتماعی نبودن در هم نفوذ می کنند و شخصیت کمیک دایی جان، دن کیشوت، عمو تابی و ایگنیشس و مهترانشان را علیرغم تمام تفاوتها به هم پیوند میدهند، پیوندی که نتیجۀ آن خودپسندی کمیک شخصیتهای اثر است. در رفتارهای دایی جان و دن کیشوت که همه چیز و همه کس را در توطئه علیه خود میبینند عنصری روشن از خودپسندی و یک خودبزرگ بینی غیر طبیعی وجود دارد، حالتی عمیق و در عین حال سطحی تا موقعیت کمیک بیافریند . دایی جان بزرگ خاندان و تنها کسی است که در خانواده لقب «آقا» را از پدر خود به ارث برده است، خود را مطلقالعنان فامیل میداند و رفتارهای توهمآمیزش را با استبدادی کاریکاتوریستی درمیآمیزد و موجد ایجاد طنزی خواندنی در کلام و موقعیت اثر شود، طنزی که با ناخودآگاه بودنش عمیقتر و کاریتر میشود تا بازتاب ویژگیهای طنزآلودۀ زندگی ما باشد تا در هر لحظه حس کنیم گویا تفکر دایی جان و پارانویایش همچنان در ذهن و زندگی ما حضور دارد....
(انتشار یافته در ماهنامۀ تجربه، شمارۀ 51، تیر 1396)