«اِندِ افجیاسکلنگ یا خزوخیل ترین روز تولد دنیا». رمان «سوتیکدهی سعادت» (پرشین فامیلز داتکام) نوشتهی «آذردخت بهرامی» با این عبارات آغاز میشود تا به مخاطب بگوید که حداقل در زبان و لحن، با اثری متفاوت روبهروست، اثری که به گواهی عنوان و نیز همان عبارات آغازینش، طنزآمیز است. بهرامی نویسندهای فرمگراست. نگاه او به پدیدهها، آمیخته با نوعی شوخطبعی است و این امر، طنز را به صورتی زیرپوستی در لابهلای بسیاری از آثارِ حتی غیر طنزش جاری میکند. اما او اینبار رمانی طنز نوشته است. رمان، زاویهی دید اول شخص را دارد: راوی که همیشه دلش میخواسته روز تولدش مثل اوژنی دزیره دفترچهی خاطرات هدیه بگیرد و خاطراتش را بنویسد، بالاخره در جشن تولد بیست سالگیاش صاحب وبلاگی میشود که فرد ناشناختهای در آنسوی دنیا، برایش طراحی کرده. رمز و راز «خزوخیلترین روز تولد دنیا و اِندِ افجیاسکلنگ» هم اینجاست: رمان قالب وبلاگنویسی دارد، وبلاگی متعلق به یک دختر جوان. ما در این اثر با نمایندهای از نسل جدید روبهروییم: نسلی رودررو با تضادهای عمیق جامعهی امروز و عاصی بر قراردادهای نوشته و نانوشتهی زندگی فردی و اجتماعی. راوی، این عصیان را به اقتضای فضای دموکراتیک رسانههای مجازی و بینام و نشان بودن کاربرانش، بر زبان خارج از قاعدهی روزنوشتهای وبلاگی جاری میسازد. تا از این طریق با بیانی صریح، صمیمی و بیپرده، مخاطب را با خود به دنیای درون و پیرامونش ببرد و ماجراهای او را بازگوید. او در این روزنوشتها گاه خوانندهی وبلاگ را مخاطب قرار میدهد، گاه به سبک و سیاق جودی ابوت به پدر خطاب میکند و گاه پست وبلاگی را خطاب به سایر اعضای خانواده و اطرافیان و یا شخصیتهای رمانهای کلاسیک و یا هنرپیشهها مینویسد و از این رهگذر، زبان روایت را زندهتر و خواندنیتر میکند. از اینرو قالب اثر، نو و برآمده از فضای رسانهای امروز است. انتخاب این قالب به نویسنده کمک کرده است که دراین رمان به زبانی روزآمد نیز دست یابد؛ زبانی برگرفته از محاورات روزمرهی نسل جدید که در برزخی میان فرهنگ رسمی و فرهنگ عامیانه و محاورهای و عبارات خودساخته و اصطلاحات فینگیلیش دست و پا میزند و نوشتارش هم به اقتضای عادت به استفاده از فضای مجازی برای نوشتن و خواندن، متأثر از این زبان غریب و سرشار از هنجارشکنی در واژگان و گذر از خطوط قرمز اخلاقی و عرفی است، نمودی از عصیان نسلی بر آنچه که هست که در قامت زبان نیز ظاهر میشود. البته در همینجا باید اضافه کرد که زبان اثر کاملاً یکدست نیست. اگرچه این امر را میتوان تا حدودی به افت و خیز زبان راوی به تناسب تغییر موقعیت زمانی یا مکانی یا حس و حالی او مربوط دانست ولی استفاده از اصطلاحات و عبارت مسجع و ادیبانهای چون: «مامان رفعت، این اسوهی رأفت، این اسطورهی وجاهت و این نمونهی استقامت…(ص۲۷)» اگرچه از نوع ذم شبیه مدح است و فضای طنز ایجاد میکند ولی در چارچوب زبان و واژگان راوی نمیگنجد و به یکدستی لحن ضربه میزند. ولی با اینحال، بخش مهمی از طنز در اثر، وامدار زبان زنده و سرشار از عناصر شوخطبعانهی آن است که از سوی راوی (فرزانه) به کار میرود. فرزانه، یکی از چهارده عضو ساکن خانهای قدیمی است: خانهای که دو مادربزرگ و دو هوو هر یک با پنج فرزند در آن زندگی میکنند. مرد خانه، کامیوندار شرکت حمل و نقل است و مدام در سیر و سفر، و اینجا و آنجا به قول راوی: «لاو میترکاند» و دور از چشم زنانش عیاشی میکند. با اینحال از میان تمام زنان و فرزندانش، گویا فقط به فرزانه اعتماد دارد و سوپرمن دنیای فرزانه هم اوست که قولهایی برای آینده و مهاجرت به او داده و اعتمادش را آنقدر جلب کرده که حتی در میانهی دعوا و دلخوری زنانش از او به خاطر هوسهای گاه و بیگاهش، فرزانه طرفش را میگیرد و با او همراهی میکند! با اینحال فقط سایهاش بر سر زندگی فرزانه و دیگر اعضای خانواده است، سایهای که به مرور محو میشود و در انتهای داستان همراه با حراج وسایل خانه و کوچ اعضای دو خانواده به دو پنت هوس مستقل، از بین میرود، و با از بین رفتنش گویی مرد آرمانی فرزانه هم رفته و در جامعهی مردسالار باید به فرد دیگری متوسل شود: «نمیدونن ما اگه سایه بابامون بالا سرمون نیس سایهی پت و پهن و سبز آقا قدیر بالا سرمونه که هم سقف خونهمونه، هم دیفالش!» (ص۳۱۶) آنچه بیش از هر چیز در رمان به چشم میآید و طنز آن را میسازد، عنصر تضاد است. این تضاد که بر تعمیق طنز واژگانی اثر نیز تاثیر میگذارد، از رهگذر برخورد میان آدمهای اثر با یکدیگر موقعیتهای طنز میآفریند، موقعیتهایی که با زبان طنزآمیز راوی بازگو میشود. این تضاد در درجهی اول، از نوع نگاه راوی و برخورد او با جهان درون و پیرامونش برمیخیزد. فرزانه (راوی) شوخطبع است، با فاصله و با نگاهی انتقادی فراتر از نُرمها و قراردادهای معمول به دنیای اطرافش مینگرد و آن را شوخ طبعانه به بازی میگیرد و مخاطبِ نادیده را هم در لذت این بازی شریک میکند. او که با خوشخیالی به امید آیندهای واهی زندگی میکند و مخاطب را با خود به جست و جوی امید و کامکاری میبرد، در این فاصلهگرفتنهای انتقادی، به خودش هم رحم نمیکند و خود را هم شوخ طبعانه به طنز میگیرد: «خیلی مواظبم خش برندارم. سال به سال که از مدلم کم میشود، رنگ و روی درست و حسابی هم که ندارم… همین مانده دست و پاهای بلوریام لک و پیس بردارد. باز این درودافها یک برورویی دارند، منِ غورهخشکیدهی سیاهسوخته، بین این پریرویان سفیدبرفی…» (ص۲۷۳) سویهی دیگر این تضاد که موقعیتهای طنز میسازد و بسیاری از ماجراهای اثر را پیش میبرد، تضاد میان سنت و مدرنیته است. این تضاد در جایجای زوایای کتاب حضورش را به رخ میکشد: تضاد میان ذهنیت مردسالار بزرگترهای خانواده با شخصیت و تواناییهای دختران خانواده، تضاد میان نوع زندگی و باورهای شخصیتها و حتی شخصیت اصلی که گویا او هم نتوانسته در میانهی این تضادها به نگاه روشنی از هویت خودش دست پیدا کند (دختر مستقل و زرنگ و تحصیلکردهای که باز هم چشمش به دنبال سایهی مردی است که بالای سرش باشد)، تضاد میان باورها و سبک زندگی و تضاد میان عادات و آداب زندگی شهری با افکار و آداب طبقهی نوکیسه و تازه به دوران رسیده. این تضاد بر زبان و در نگاه و عمل آدمها میآید و از آنها شخصیتهایی گاه کاریکاتوریستی میسازد: زنی که آب جوش روی پلهها میریزد تا پای جنها بسوزد، ولی در پوشش و سبک زندگی، امروزی است؛ و یا پسری که به خاطر جنسیتش در مرکز توجه خانواده است ولی دست و پا چلفتیترین عضو آن است و امثال آن. تو گویی محیط زندگی فرزانه (قهرمان اثر) نمونهای اغراق شده از جامعهی سرشار از تضادی است که در آن زیست میکنیم: نمونهای که سویهی تراژیک آن در پس طنز اثر پنهان است و در اشارههای نویسنده رخ مینماید.
همانگونه که پیشاز این اشاره شد، انتخاب خوب قالب طنز وبلاگی به نویسنده کمک کرده تا در جایجای اثر انواع طنز را بگنجاند و در ساختار طنز تنوع ایجاد کند. زبان صمیمی و صریح و طنزآلودهی راوی در تعمیق این طنز موثر است. او از عناوین طنزآمیز برای پستها، زیرنویس، پینوشت و عبارات و برداشتهای طنزآمیز در متن اثر استفاده میکند و برای تعمیق طنز در اثر، سویهی طنزآلودهی عبارات آشنا را به رخ خواننده میکشد تا به او درکی جدید و عمیق از پدیدههای آشنا و مألوف پیرامونش دهد: «آنقدر خندیدیم انگار عروسی بابایمان بود» (ص۲۶۴)، «دلش برای سیاوش تنگ شده باید بدهند دلش را قاب بزنند کمی گشاد شود.» (ص.۲۵۱)، «دورتادور سفره مینشینیم و غذا را محاصره میکنیم مبادا نخودی چیزی فرار کند.» (ص ۲۴۴)، (در بیان بیعلاقگی راوی به رشتهی نقاشی): «علاقهای ندارم ساعتها به یک جایی خیره شوم و از روی دست خدا کپی کنم!» (ص۲۴۴)
این امر بیشک علاوه بر تنوع بخشی در ساختار اثر، شاهدی بر توانایی نویسنده در به کارگیری قالبهای معمول و گوناگون و غیر معمول! (و گاه نو و ابتکاری) طنز است که در خدمت نزدیکی مخاطب با زبان رندانه و ذهن هنجارشکن راوی درمیآید. نویسنده گاه اشعار، ضربالمثلها، ترانههای آشنا را به بازی میگیرد: «گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا و برو گم شو» (ص ۲۳۲) و یا «برگرد، برگرد، پشیمون میشی آخر» (ص۲۵۲) و یا «گیرم پدر تو داشت بنگاه ز دانش دل پیر برنا بود» (ص۱۸) گاهی به کلمه و ترکیب سازی رو میآورد و یا عامیانهسازی لغات ادبی روی آورد: (طرز کن فیکون آلود، چهل و چار بیل(به جای سبیل)، روز مفادا)، گاهی به غلطنویسی تعمدی در املا و در نگارش و حتی تلفظ کلمات میپردازد: (روز مفادا، ص۴۷).گاهی نیز از نظیرهنویسی قالبهای شناخته شده نثر اعم از ادبی و غیر آن کمک میگیرد. (قالب نثر کلاسیک به سبک گلستان، قالب تست چهار جوابی). شگردهای نویسنده در طنز عبارتی در کلمات و عبارات خلاصه نمیشود بلکه گاه او یک پست وبلاگی را به یک مطلب خواندنی مستقل طنز اختصاص میدهد (دورهی مکاتب هنری از دوران غارنشینی تا فوقپستمدرن، ص۱۴۵)
کتاب همان گونه که اقتضای آثار طنز است، از نظر مضمون، شخصیتپردازی و حتی لحن، دربردارندهی عنصر اغراق است. اما این اغراق چه در شخصیتسازی و چه در واژگان و عبارات، گاه در توازن با واقعنمایی حرکت نمیکند (چرا که طنز در سایهی توازن و تعادل میان این دو آفریده میشود). از این رو رفتارهای کاریکاتوری برخی آدمهای اثر گاه باورپذیر نمینماید و این عدم باورپذیری، از تأثیرگذاری اثر بر ذهن مخاطب میکاهد. همچنین اغراق در به کارگیری واژههای نسل چهارمی، چندان میشود که گاه مخاطب آشنا به زبان امروز را نیز دچار مشکل میسازد و هوس میکند هنگام مطالعهی کتاب، یک فرهنگ لغات نسل چهارمی داشته باشد تا معنی لغاتی مثل اشل، مُشَقَش، شیمبل، گُج، سوک شدن، کاریکوت، زیت، قاق، اُسخُف و شاسلیت و… را دریابد. با این حال اثر در پس طنز عبارتی و واژگانیاش به عمق روابط ما در دنیای امروز نقب میزند. انگار سوتیکدهی سعادت حکایت غرابت جامعهی امروز ماست، جامعهای که چنان از تضادها سرشار است که حتی سعادت ظاهری آدمهایش هم همیشه سرشار از سوتی است، آدمهایی که سرگذشت آنها با ساختهشدن یک پسورد و آیدی در «سوتیکدهی سعادت» خلق میشود و با تغییر پسورد و آیدی در همان سوتیکده، کار حکایتِ سرگذشتشان به پایان میرسد، تا بازتابی از طنز تلخی باشد که ما، انسانهای معلق میان زندگی در فضای حقیقی و مجازی گرفتار آنیم…
انتشار یاقته در ماهنامه سینما و ادبیات
نظرات (1)
سلام
خسته نباشید
Posted by راشدانصاری | February 3, 2016 10:12 AM