روایت اول:بهار
زن گفت:دوستت دارم. مردگفت:من هم دوستت دارم. نویسنده دست پاچه شد. ممیزی تذکر داد. مخاطب سفید خوانی کرد.
روایت دوم:تابستان گرم و طولانی
زن پرسید: گوشِت با منه؟ و حرف زد. مرد جواب داد: بگو...دارم گوش می دم...و دهن دره کرد. واژه ها توی هوا معلق ماند. نویسنده بلاتکلیف ماند. در نهایت ، به علت کلیشه ای بودن و فقدان نوآوری ، دیالوگ را خط زد.
روایت سوم:پاییز پدر سالار
مرد گفت: خسته ام...و خمیازه کشید. زن گفت:خسته ام...و گریست.
روایت چهارم: یک بار دیگر،زمستان
زن گفت: سردمه. مرد در حالی که سرش توی مونیتور رایانه اش بود گفت: یه چیزی بپوش. زن گفت: بازم سردمه. مرد گفت: پنجره رو ببند. زن گفت:بازم سردمه. مرد این دفعه چون در رایانه به مطلب دندان گیری رسیده بود چیزی نگفت و همین طور سرش را کرد توی مونیتور. زن ادامه داد: وقتی بچه بودم و می گفتم سردمه، مامانم بغلم می کرد. مرد سرش را از روی مونیتور بلند کرد و با توپ و تشر گفت: اگه خیال کردی می ذارم سراسر زمستون مامانتو بیاری خونه مون، کور خوندی... .
روایت پنجم: یک بار دیگر، بهار
زن با دلواپسی گفت:دوستم داری؟! مرد با خونسردی گفت: برو سر اصل مطلب...چی می خوای؟! نویسنده نفسی به راحتی کشید و به آوای گنجشکها و ماشینها و لوله اگزوزها گوش سپرد...
نظرات (3)
سلام
به مناسبت معرفي همين سوءتفاهم ها بود كه من در شكرخند ماه گذشته شعري را به مجري دادم و خواند و تاييد شد:
البته گاهي مرد و گاهي زن قدر طرف مقابل را نمي شناسد ولي اين جا بخاطر وزن من اينوري نوشتم.
قدر زن همسر بداند قدر شوهر ديگري.
يك داستان تخيلي بسيار بسيار بسيار كوتاه 5 كلمه اي هم نوشتم كه ويژه مردان بود كه بازديد كندگان مرد مي توانند بخوانند مخصوصا كامنت هايش كه طولاني تر و بحث انگيز شد. در تاريخ 18 ارديبهشت و وبلاگ طنز ربع سياسي . من گفتم خانم ها نخوانند.
Posted by ميرناصر بوذري | June 15, 2014 12:36 PM
سلام استاد
خواندمت....
خسته نباشید
Posted by راشدانصاری | June 18, 2014 10:29 AM
در ویکی تریبون، مطالب و لینک هایی را که دوست دارید، در این صفحه از سایت یا وبلاگ به اشتراک بگذارید تا سایت ویکی پی جی "تریبون" شما در فضای مجازی باشد:
http://share.wikipg.com
Posted by ویکی پی جی (اشتراک لینک رایگان) | August 7, 2014 9:13 AM