شب 23 خردا د 88جمعی از مردم در اعتراض به نتیجه انتخابات جمع شده بودند.ماموران حمله کردند. از آن میان جوان 18،19ساله ای از زمین کلوخی برداشت و عصبانی،به سمتشان دوید.سعی کردم آرامش کنم.گفتم:
-پسرم،عزیزم،مهندس گفته که خشونت نکنید.این کارا رو نکن.
گوش ندادوگفت:
-من چی کار به حرف مهندس یا هر کی دیگه دارم؟من رای دادم.من رای خودمو می خوام...
این دو سال و خرده ای،سر جریانات مختلف،مدام این صحنه در ذهنم جان گرفته و تکرار شده.خیلی وقتها فکر می کنم آنهایی که تاوان سنگین دادند،در برابر بعضی کارها و حرفها از سوی کسانی که زمانی امید به آنها بسته بودند چکار می کنند؟حرف آن پسر نوجوان در ذهنم زنده می شود وجواب او آرامم می کند...
نظرات (6)
سلام و دستتان خوش.وبلاگ زیبایی دارید.میخواستم نکته ای عرض کنم وآن اینکه چرا در آرشیو وبتان، اسم ماههارا به زبان انگلیسی نوشته اید؟شما که از آقای فرهادی انتقاد کرده اید که چرا اونجوری ظاهر شده بود؟
Posted by salah | March 2, 2012 7:30 PM
خواهش میکنم این بالا رو نگاه کنید، نوشته: طنزنوشته های رویا صدر...
یعنی واقعا از لحن اون پست معلوم نبود که طنزه؟!
Posted by مریم | March 2, 2012 7:34 PM
زمین گرد است و می گردد و زمان را نیز به دنبال خود می کشد و ما را نیز و همه را هم.
با جام بلام به روزم؛ حضورتان گرامی
Posted by من خودم | March 4, 2012 11:57 PM
هميشه بايد يه گوشه چشمي هم به آينده داشت. اينكه واقعا كسي كه امروز بهش اميد داريم فردا كجاي كار هستش... سرخوردگي و نااميدي بده! :(
Posted by آرمين صافدل | March 7, 2012 12:53 PM
مهم اینه که چشم امید به هیچ کس نداشته باشی...
Posted by یک خرده پا | March 11, 2012 2:31 AM
درود
گزارش سال گذشته كه نوشتيد رو خوندم خوب و رندانه بود طرز نوشتنت مورد پسند منه..در باره جدايي نادر از سيمين هم بايد گفت غير از سكوت چيزي براي گفتن ندارند...در ضمن با رندونه به روزم خوشحال ميشم مطلبم رو درباره سينماي ايران در سالي كه گذشت رو بخوني
Posted by م.پوررشيدي | April 2, 2012 9:19 AM