...وقتی در صندوق گشوده شد،نوری از آن بیرون زد.درون صندوق،گوی بلورین بزرگی دیده می شد که هزاران هزار سوزن داشت و نور غروب در این سوزنها به صورت ستارگانی پخش شده بود.مرد غول پیکر که می دانست بچه ها منتظر توضیحی آنی هستند،زمزمه کنان گفت:"این انفجار نوردر سطح کهکشان راه شیری است."بچه ها محو جسم مرموز شدند. نمی دانستند چه بگویند.انقلاب بود،بهشت بود،برابری بود،آزادی بود،تساوی بود،عدالت بود،هر چی بود،لابد خیلی خوب بود. دستشان را به طرفش دراز کردند،ولی مرد آنها را کنار زد و گفت:"هزینه اش!" بعضی هزینه را پرداخت کردند و بعضی های دیگر از نعمت دست زدن به آن برخوردار شدندو دستشان را چند دقیقه ای روی جسم مرموز نگه داشتند.قلبشان در تماس با آن راز،از وحشت و لذت آکنده شد. سالها گذشت و بعضی همچنان داشتند هزینه می پرداختند و بعضی ها همچنان از نعمت دست زدن به جسم مرموز برخوردارمی شدند و همه شان مات و مبهوت،می دیدند که گوی بلورین دارد کم کم آب می شود و از آن جز پوسته ای نمی ماند.در کوچه باد زوزه می کشید ومرد غول پیکرداشت محو می شد و کوتوله ها داشتند شهر را تسخیر می کردند وهمه جا را سقف می زدند و فیزیکدانان داشتند در زمینه درجه شتاب سقوط آزاد، بحثهای سازنده می کردند...
نظرات (29)
«بعضی هزینه را پرداخت کردند و بعضی های دیگر از نعمت دست زدن به آن برخوردار شدند»
باز اگر هزینه دادهها برخوردار شده بودند، یک چیزی.
Posted by میرزا آدم جان | December 6, 2010 4:05 PM
سرکار خانم صدر استعارۀ زیبایی بکار برده اید لذت بردم لحظه ای احساس کردم شعر می خوانم
پاینده باشید و بینا به تمام لحظات نزول وحی
Posted by پریشان | December 6, 2010 9:56 PM
از انفجار بیشتر از این انتظار داشتید؟؟؟!!!
Posted by آقا بزرگ | December 7, 2010 11:28 AM
راستی؛ طرح بالا بسیار زیبا و عمیقه.
Posted by آقا بزرگ | December 7, 2010 11:31 AM
سلام
میگم گالیور هم بود
Posted by فتنه انگیز | December 9, 2010 10:51 AM
سلام.
مدتها پیش یه مطلب از شما خوندم که شهر داشت کم کم میافتاد دست کوتوله ها و سقفها داشتند کوتاه میشدند و دیگه برای قد بلندها جای موندن نبود.
امروز بعد از اینهمه وقت اومدم یه سری به اینجا بزنم.چقدر جالب شد برام که این نوشته منو برد به گذشته.
خانم صدر من یه مشکلی هم دارم با این خبرنامه ی سایتتون.
6سال پیش که توی خبرنامه ی سایتتون ثبت نام کردم،نوشته های جدیدتون برام فرستاده میشد.
امااز چند ماه پیش که آدرسِ جدیدِایمیلِ خودمو به خبرنامه ی سایت دادم،دیگه هیچ ایمیلی برام نیومده!
الانم که میام دوباره بهش آدرس بدم،میگه که این ایمیل قبلا ثبت شده.اما من که ایمیلی ندیدم برام بیاد تاحالا.
لطفا اگه امکان داره بررسی کنید.
ممنون.
eslampur.hosein@gmail.com
Posted by حسین | December 12, 2010 5:26 PM
سلام خانم صدر و خیلی ممنون ...
Posted by عبدالله مقدمی | December 12, 2010 8:06 PM
کوتوله ها محاصره مان کرده اند!
فوق العاده بود
Posted by نیمه جدی | December 13, 2010 4:29 PM
سلام
- من فیل-تر می شوم، پس هستم!
خبرش به قدر کافی شوکه کننده بود. اینکه در مبدا سفرت این خبر را برایت اس ام اس کنند و تا بیست ساعت بعد، در نزدیکی های مقصدت، ندانی دقیقا داری به چی فکر می کنی!؟
میایم توی آغوش تو پشت کامپیوترها
بیا محکم در آغوشم بدون ترس فیل-ترها
با مطلبی پیرامون سبک نوشتاری چلچراغی، شعری با موضوع آلودگی هوای تهران و شعری دیگر در وبلاگ جدیدم به روزم.
کبوتری که تو دیدی پرش از استیل است
که شهر در خفقان است، شهر تعطیل است
Posted by محمد شعبانی | December 16, 2010 5:28 PM
اينبار آمده ام تا بيشتر از اينها در کنار هم باشيم...
سوغاتي اين روزهاي دوري
آدرسي براي
دانلود رايگان مجموعه «يک بحث فمينيستي قبل از پختن سيب زميني ها»ست
منتظرتان هستم
با دو تا شعر
و کلي خبر و لينک خوب
و غم هاي مشترکمان که هرگز تمام نخواهد شد
هرگز...
Posted by فاطمه اختصاری | December 16, 2010 8:59 PM
سلام و عرض ادب
شنیدم در باره آلودگی هوای تهران گفته اند:
باز دم این همه آدم هوای تهران را آلوده می کند
با خودم گفتم
خداوندا به شُش ها حجم ِ کم ده
هوایی سالم و بی دود و دم ده
هوا کم داده ای باشد ، دمت گرم
به این مردم ، دمی بی بازدم ده
Posted by محمد روحانی ( نجوا کاشانی ) | December 17, 2010 10:34 PM
عالي عالي عالي. مواظب باشيد مواظب باشيد مواظب باشيد.
Posted by مهدي | December 22, 2010 4:42 PM
امید داریم سقوطش کمترین عزیزی گیرد از ما لاجرم نشود مصادق با خون آمده با خون برود چراکه بگمان من به حال خود رهایش کنیم خودش خواهد رفت با مسیری که در پیش دارد!
Posted by پسرک مزخرف | December 22, 2010 10:35 PM
:)
Posted by Naghsh Khial | December 23, 2010 8:30 AM
آفرین...
Posted by شوایک سرباز غیور | December 25, 2010 7:10 PM
با درود فراوان
لینک شدید
against-love سابق
Posted by خاک بهشت | December 25, 2010 10:11 PM
بانوي گرامي:
با«خانه طنزپردازان؛ بايدها و نبايدها» به روزم.
Posted by احسان | December 26, 2010 2:35 AM
سلام خانم صدر
با ديگر كارهايتان متفاوت بود وجالب
كاش اين كوتوله ها نمي آمدند
Posted by محمد جاويد | December 28, 2010 1:00 AM
سلام بی بی گل / گوی آب بشه با سوزن هاش ... من این نوشتتون رو نتونستم درس بفهمم . . . و ربطش رو ندونستم به کدوم دسته گلی . . . به هر حال اینکه جیزه . . . همیشه هست . من تصورم طلسم شدن برابری و آزادی بود . . . کلا برابری بره بمیره میشه لطفا هوا پاک شه و اجلتا برف بیاد ؟! میشه سرب نره توی موتور ماشین . . . بذار جیز باشه بابا دلت خوشه بی ب ی.
میس شانزه لیزه
Posted by جزیره در کهکشان | December 29, 2010 1:52 AM
خانم صدر عزیز سلام
ما کاشتیم تا آنها بخورند ، آنها کاشتند تا خودشان بخورند ، دیگران کاشتند تا این ها بخورند ، قصه این است.
کاریکلماتورهای تلخ و شیرین ، گاهی ملس (کاریکلماتور) بروز شد.
احتراما شما را به خوانش سری جدید کاریکلماتورهایم( سری55) دعوت می نمایم ، منتظر نظر سازنده ی شما هستم.
مخلص شما حسین ناژفر
Posted by حسین ناژفر | December 29, 2010 6:41 PM
سلام
یکم- مثل این که شما هم از لفافه بیرون زدید امیدوارم هزینه ی این متن را پرداخت نکنید
دوم ...
بهشت کوتوله ها
گفت : (( تو که باغبون جهنمی از همین الان پارتی بازی کن حداقلش یه جای خوش منظره بهمون بدن )) . گفتم به به مثل این که در شب ماضی شیخ کانکت بوده اند به عالم بالا و در جوار چاکران جای رزرو نموده اند !
(( آخ که سوخت و سازت دیدنی یه اون جا ... حالا باز هم شوخی کن با این جهنم موعود . ))
این را آرام گفت و نشست رو به رو گل ها .
در جواب در آمدم که : (( البته بی شک جای دیلاقانی چون من و ما همان جهنم ست ، آخر آن چنان که روایت کنند راویان شیرین سخن ، بهشت را ورودی ست با طاقی بس کوتاه که به یقین اگر از بدان جای رد شویم باز سقفی باشد آن را کوتاه ، که قامت نخراشیده مان نگنجد در آن . همان به در جهنم زیستن تا آن که خمیده و دولا در بهشت به تفرج بودن . دنیا که در دست کوته ها ست حتمن آخرت هم چنین باشد و حکمن اینان برج هایی بنا نهاده اند بهر خود در بهشت که آن جا نیز همه جای مان را بسوزانند ... اصلن دوری از کوتوله ها جهنم را بهشت می کند شیخ !))
چای را نخورد و رفت گفت : (( تلخ می گی ... دندونم درد گرفت چای بی قند هم تلخی رو مضاعف می کنه همون بهتر که برم )) .
Posted by باغبان جهنم | January 2, 2011 8:50 PM
سلام علیکوم
Posted by وصله | January 4, 2011 9:18 PM
سلام.
منتظر مطالب جدیدتونیم. نکنه تو این زمستونی رفتین آب خنک بخورید!!!
Posted by آقابزرگ | January 12, 2011 1:27 PM
برای خوانش دعوتید
Posted by شروه | January 13, 2011 11:04 AM
سلام بر خانم صدر
كاش بدانيم شما در صدر روياها هستيد يا رويايتان در صدر است
نشاني وبلاگ حقير تغيير كرده
شما را در وبسايت جديدم(شكروك) ببينم خوشوقت خواهم شد
http://shekarook.blogspot.com/
Posted by hossein | January 15, 2011 11:52 AM
ماییم در این سرا و با حالی چند
شاعر منش و حکیم و رمالی چند
تا نشاه شویم و از خماری برهیم
بی بی ! تو بگو که طنز مثقالی چند؟
Posted by عباس خوش عمل - شاطرحسین | January 26, 2011 7:25 PM
جالب بود
لينكت كردم
Posted by عباس عاملي | January 30, 2011 10:58 AM
گر چـــه رامت شـــــد دلم ماننـــد میش از پیش ازین
همچنـــان می باشد این دل ریش ریش از پیش ازین
هرگــــز آیا در حقـــــت از من گناهی سر زده است ؟
پس چـرا خواهی مرا خاطـــر پریش از پیش ازین ؟
تا بکی نوشـــــانی ام هر لحظه نیشــــی تازه تر!!!
خــــورده کـــم آیا دل من از تو نیش از پیش ازین ؟
از چه رو دلواپسی ، دیگر چــــه می خواهی بگو
هــســــت از ما گر گرو پیش تو ریش از پیش ازین ؟
نیسـت شـــــأن تـــــو مگـــــر از بی وفائی ها أجل ؟
پس چرا هستـــــت جفا آیین و کیـش از پیش ازین ؟
هـــــر دو دستـــــم از ســـــر تسلیــم بالا شد که کرد
مهـره چینی های چشمت مات و کیش از پیش ازین
هر چه ســــر زد از من ، از تو ذرّه ای پنهان نماند
علـــــم غیبت هست یا داری تو دیش از پیش ازین؟
دل سپردم من به دستــت جورت افزون شـد ، چرا ؟
سرزنش هـــا دیده ام از قوم و خویش از پیش ازین
گر چـــــه پی در پی دلــم را کرده ای خون خوب من
دوستـــــت دارم من امّــــا بیش ، بیش از پیش ازین
Posted by Anonymous | February 10, 2011 8:10 PM
http://27042704.blogfa.com
Posted by ابراهیم | February 10, 2011 8:11 PM