بازخوانی یک واقعۀ تاریخی در ماندانائو،از زبان شاهدان عینی و غیر عینی:
یک عینک جوشکاری:می دانید؟نتیجۀ آرا،خیلی خیره کننده بود.تا مدتها،همه،چنان خیره شده بودند که هر قدرت حرکتی از آنها سلب شده بود.چند ساعت گذشت تا به خودشان بیایند و احساس کنند که بدون عینک جوشکاری،قادر به خواندن عدد و رقمها نیستند...
یک ماشین حساب : بله . یادم می آید...روزهای حماسی و غرور آفرینی بود.نتیجه،پیش از اتمام شمارش کامل،دقیق مشخص شد و این،برای ما ماشین حسابها،بسیار جالب بود.می گفتند یکی از دکترهای دانشگاههای معتبر دنیا،نتیجه را ذهنی حساب کرده بود که اینقدر زود اعلام شد.
یک آسفالت:می دانید؟از دستمان در رفت:پوتینها همه جا را شخم زدند و آسفالت کردند و حتی دهانها را هم آسفالت کردند .این بود که هی ما گسترش پیدا کردیم...تولد پشت تولد...شیوه های جلوگیری هم جواب نمی داد... خیلی طول کشید تا توانستیم خودمان را جمع و جور کنیم...
یک چنگ و دندان:خب می دانید،ما وظیفۀ صیانت از نتایج را بر عهده داشتیم ولی آنقدر استقبال از طرف مردم خوبمان زیاد بود که برای حفظ آن تنها چنگ و دندان افاقه نمی کرد و به سایر اعضا و جوارح نیز نیاز بود...در هر حال روزهای سختی بود...خیلی سخت...
یک کلاه:دقیقاً یادم است... برای من روزهای خوب و غرور آفرینی بود.بخصوص این که آفتاب هم شدید بود و صورت و جاهای دیگر را شدیداًمی سوزاند.من خیلی خوشحال بودم و شدیداًافتخار می کردم طوری که افتخاردانم همان روزها پر شد.
یک جوراب:خب همه جا بوی عرق پا می داد.ما،بی تقصیر بودیم.پوتینها ما را پوشانده بودند و نمی گذاشتند پاها یک کمی نفس بکشند...
یک کلاه کاسکت : خب ما هم بوی جوراب می دادیم.کلٌه ها بوی جوراب می داد.بسکه آنهایی که ما را پوشیده بودند کوتاه بودند...
یک کفش زنانه:درست یادم است.بعد از آن اتفاق ،پوتین های نو،شهر را محاصره کردند.ما،احساس ناامنی می کردیم و جرات نداشتیم بیاییم توی خیابان.
یک کفش بچگانه: خوب مدل پوشش عوض شده بود.پوتینها به بازار آمدند و دکان ما را تخته کردند.فکر می کردیم صادر بشویم برویم....چه می دانم،از همین حرفها...شما هم چقدر پیله می کنید؟!...
نظرات (14)
تنها چيزي كه براي اينا اهميت نداره دانشجو مردم و راي اين ملت... صداقت كيلو چند؟ كي به كيه راي هم فله اي شده ديگه... كيلو چند؟ كي ميدونه كي راست ميگه اون كه ميگه تقلب يا اون كه ميگه هر كي گفته غلط كرده...
بازي چه ايم ماها...
باتون ها را آماده كنيد اينجا صف كشيده اند براي گرفتن حقي كه انگار از اول هم گرفتني نبود! شايد هم اصلا حقي نبود...
Posted by يك خرده پا | June 17, 2009 7:02 PM
ما از جسم و روحمان مايه گذاشتيم. ما تمام احساس و عواطف و انسانيتمان را ريختيم وسط. ما با وضو رأی داديم. ما خودمان ديديم كه بیشماريم. ما پيشاپيش ديديم كه پيروزيم. ما وجود خدا را كنار خودمان حس كرديم. ما دموكراسی نصفه نيمه را باور كرديم. ولی چه ناباورانه بازی خورديم.
بهخاطر تلاشهايی که كرديم هیچ پشيمان نيستيم، تازه كلی هم به خودمان افتخار می كنيم، به تمام فریادهایمان، به عصبانی شدن هایمان و به تمام نوشته هایمان. ما با كسی پدركشتگی نداشتيم. ما فقط وطنمان را دوست داشتيم. هيچيك از خواستههای ما با اعتقادات پذيرفته شده در تضاد نبود. هيچيك از ما آشوبطلب نبوديم و نيستيم. ما چيزی از اغتشاشگری نمیدانستيم و نمیدانيم. بزرگترين سلاح ما همان رأی ما بود كه توی صندوق انداختيم و معلوم نشد كجا رفت. حالا فقط ماندهايم سراغ رأی خود را از کی بگيريم!
(متن کامل در وبلاگ مربای تلخ)
Posted by عفونت به عصب رسید | June 18, 2009 1:06 AM
بیانیه جدید میرحسین موسوی: پنج شنبه با نماد سوگواری تجمع یا راهپیمایی کنید
17 June, 2009 09:23:00 27 خرداد ساعت 13.27
اندازه حروف
بسمه تعالی
ملت شریف ایران
همانگونه که می دانید طی روزهای گذشته و در نتیجه برخوردهای غیرقانونی و خشونت بار با منتقدان و معترضان نسبت به نتایج انتخابات ریاست جمهوری شماری از هموطنانمان مصدوم و تعدادی نیز به شهادت رسیده اند. اینجانب ضمن عرض تسلیت به خانواده های شهدا و همدردی با مصدومان و مجروحان از همگان درخواست می کنم بعد از ظهر روز پنج شنبه بیست و هشتم خردادماه به هرصورت ممکن، اعم از اجتماع در مساجد و تکایا و یا برگزاری راهپیمایی های مسالمت آمیز با استفاده از نمادهای سوگواری همدردی خود را با بازماندگان اعلام کنند و بدیهی است که خود نیز در این مراسم شرکت خواهم کرد.
Posted by sabz | June 18, 2009 1:35 AM
فراخوان موسوی برای راهپیمایی و سوگواری در ساعت ۱۶ میدان امام خمینی (توپخانه) روز ۲۸ خرداد پنجشنبه
راهپمایی عمومی در روز شنبه 30 خرداد از ساعت 16 تا 19 از انقلاب تا آزادی
Posted by بانوی کوچک | June 18, 2009 2:15 AM
یک کارگردان : فعلا روزهای باتون و پوتین است . چند روز بگذره ملت یادشون میره و ..... قطعا اخراجیهای 3 بیشتر فروش میکنه .
Posted by صادق | June 18, 2009 11:34 AM
بفرمایید یه لقمه آبگوشت
http://shukhoshang.blogfa.com/post-79.aspx
آقای صدای آمریکا! آدم زنده وکیل وصی نمیخواهد
Posted by شوخ | June 19, 2009 10:35 AM
ننن
Posted by حح | June 19, 2009 5:44 PM
سلام به رویا صدر نازنین
شده ام مثله اصحاب کهف.انگار در این یک ماهی که نبوده ام به اندازه ی هزار سال خوابیده ام
به تمام بلاگ هایی که سابق (تا یک هفته پیش) خواننده ی آن بودم سر زدم...خوشحالم که شما هنوز می نویسید و من هنوز می توانم شما را بخوانم
همه به یک جور انزوا کشیده شده اند.انگار رمق گفتن ندارند.
پاینده باشید و همیشه نویسنده
Posted by نارسیس | June 20, 2009 9:46 AM
هماکنون نیازمند طنز سبزتان هستیم!
Posted by مانی | June 20, 2009 8:34 PM
سلام استاد!
ممنون که در این شرایط حساس تاریخی، بدون طفره رفتن و ترس ، رسالت واقعی طنزنویس را به جوانان آموزش
می دهید.درودبر هوشیاریتان!
Posted by سعید نوری | June 21, 2009 12:16 AM
سلام
ما هم بدون اجازه چیزهای در این مورد نوشته ایم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
Posted by کاکه تیغون | June 21, 2009 4:18 AM
ایضا:
روشهای ژیگول، نانازی و بوس بوسی برای اعتراض
http://shukhoshang.blogfa.com/post-80.aspx
Posted by شوخ | June 21, 2009 10:38 AM
باشگاه فرهنگی ورزشی صنعت مس با همکاری خانه فرهنگ شیخ هادی برگزار میکند...
نمایشگاه کاریکاتور آثار محمد صالح رزم حسینی
http://abukoorosh.blogfa.com/
http://www.messport.com/
Posted by محمد صالح رزم حسینی | June 27, 2009 10:43 AM
بنام خدا. به روزم. یا علی
Posted by مصطفي نمازيان | June 30, 2009 1:23 PM