این مصاحبۀ دکتر سروش را خوانده بودم و داشتم نقدهایی را که روی آن نوشته شده بود می خواندم(از جمله نقد راهگشایی که استاد خرمشاهی نوشته بودند)،که رسیدم به سخنرانی مجید مجیدی در انجمن روزنامه نگاران مسلمان...این طوری شد که رگ طنازیم گل کرد و از آنجا که آدم دوراندیشی هستم،گفتم از حالا بیایم یک چیزی بنویسم تا اگر فردا جایزه ای-چیزی گرفتم ،سفیل و سرگردان نمانم .
بدین وسیله نظرتان را به این متن جلب می کنم:
متن سخنرانی بی بی گل در انجمن روزنامه نگاران مسلمان
خدای را شاکرم که در هیاهوی نغمه های ناساز،وبلاگ" بی بی گل" بر چشم های بسیار دیدنی آمد و بر دهان های بسیار ذائقه کردنی.
از انعکاس مثبت وبلاگ در این مدت کوتاه و بلند در میان عالم بشریت سخن نمی گویم،اما در مقابل آنان که از ضعیف بودن و شتابزدگی برخی نوشته ها سخن گفتند،می گویم و هیچ ابایی ندارم اعلام کنم مطالب اخیرم مانند قبلی ها،شاهکارهایی هستند خواندنی و حلوا-حلوا کردنی،حاصل رویکردی هنجار شکن که جفائیده و خاییده شده و وامدار دارندگان مذبح خونپاک در زلال ناب عشق در سلاخ خانۀ ابدیت تاریخ و قرون در این ایام مبارک.در این صورت چه باک از"شتابزدگی"که اگر ناپسند بود،باید اولین اعتراض را به خداوند نمود که پا را آفرید تا با آن بدوند، و چه باک از "ضعیف بودن"،که اگر ناپسند بود،باید اولین اعتراض را به خداوند نمود که فرزندان آدم را ضعیف آفرید،چنان ترد و شکننده،بسان گلی در بوستان اشک وجود آفرینش.
اعتراف می کنم که موقعیت اینچنینی را مدیون مادرم هستم که مرا زایید ،و ادیسون که برق را اختراع کرد و آن را درون کامپیوتر نهاد،گذاشتنی سترگ و بزرگ و گوتنبرگ که ماشین چاپ را با سختی های فراوان آفرید.پس چه باک از ناروایی ها در دنیای وبلاگستان که سیر جدلی و دیالکتیکی در مکانیسم انکشاف واقع در وبلاگهایی به آموزه های پروسۀغیر متعارف تبدیل می شود و دریوزگان تابناک اندیشه های پیشین،در وبلاگهای خود، به جستارهایی مذبوحانه و معلوم الحال در راستای اهداف پلید و استکباری لیبرالها وقدرتهای جهانخوار و بوش جنایتکار و وادادگان خودباخته دست می زنند وبه تبلیغ نظام اندیشه گون پراگماتیستی راسیونالیستی اخلاق نیکوماخوس ارسطو و جامعه باز پوپر معلوم الحال و دیگر اندیشه ها و فلاسفۀ خود باختۀ تاریخ دست یازیده،کتابهای نظامهای معلوم الحال از اراسموس حکیم و بقیه اندیشه گران منحط تاریخ چاپ می کنند و جوانان بیگناه و معصوم را منحرف می نمایند.اینجا می گویم که من ابراز انزجار خود را از اراسموس و رساله پروتاگوراس و جامعه باز پوپر منحط اعلام نموده،من نه از موضع دفاع از برخی جریانات سیاسی،که از برخی مواضع دیگر این حرفها را می زنم.کسی که ادعای حرف زدن دارد،چرا باید به او اجازه دادحرف بزند،وچرا باید قلم در دست کسانی باشد که می نویسند؟ چرا باید فکر کرد که بحثهای تخصصی را باید به اهلش واگذار کرد وعده ای به شیوه ای مذبوحانه،می گویند اینجانب بهتر است بروم و همان طنزم را بنویسم؟من از تو که همان وقت برعلیه افلاطون و ارسطو و پوپرراه پیمایی نکردی گله مندم.من از مردم شریف تاریخ که برعلیه اندیشه گران منحط ،دکاکین را تعطیل ننمود ه و به خیابانها نریختند،گله دارم.اگر همان وقت روشنفکران فک اینها را پیاده می نمودند،تاریخ اینگونه جفائیده نمی گشت.در انتها،لعنت بر پدر و مادر کسی که فکر کند این متن سفارشی نوشته شده است...
نظرات (9)
دکتر سروش دیگه !
Posted by fazel | March 10, 2008 9:38 PM
یعنی مرسی! یعنی آخرشه! خیلی خیلی چسبید.
Posted by سفید | March 10, 2008 10:01 PM
عالی بود . dazzling ...fantastic
Posted by عرش | March 11, 2008 12:58 AM
سلام
جالب انگیز ناک است و فکر می کنم جفاییده شدن نه تنها در مورد تاریخ بلکه در مورد انسانهایی که در همان تاریخ ها زندگی می کردند و می کنند هم صدق می کند.
خوش به حالتان که گله دارید چون من هم دارم اما جنسش مرغوب نیست اگر برایتان مقدور بود کمی هم گله مرغوب به ما عنایت بفرمایید.
Posted by مهدی فرج الهی | March 11, 2008 9:31 AM
همهء متن يک طرف جملهء آخرش يک طرف... باز بیبی گل گل گفت!
Posted by پانتهآ | March 11, 2008 6:10 PM
زنده باد جمله آخر.
Posted by کاکه تيغون | March 12, 2008 12:54 AM
مرسی بی بی گل عزیزم
Posted by فاضل | March 12, 2008 11:04 AM
سلام
می نویسم :
به شبم سوگند
به روزم سری بزن
تو بی محابا تیغ می کشی
و حالا
این حرف های بی سر وته
روی دستم مانده است!
Posted by روح الله كرهاني شيرازي | March 13, 2008 9:24 AM
آخرش باحال بود....
Posted by گیجعلی | March 13, 2008 10:12 PM