این روزها کمی تا قسمتی گرفتارم و کاری را تا آخر سال باید تحویل دهم و کمتر می آیم اینترنت.به دوستانی هم که لطف کردند و پیام گذاشتند شرمنده که نتوانستم سر بزنم .الآن درست در گیر و دار کار و زندگی و غیره،یک سوژه بی ربط به ذهنم رسید که می نویسمش .به با ربطی خودتان ببخشید.
شما یک میانسال شده اید اگر:
* وقتی یک ماجرای شیرین دوره کودکی یا نوجوانی را به یاد بیاورید و آن را برای بچه هایتان تعریف کنید،و آنها هم متقابلا یادشان بیاید که بارها و بارها این ماجرا را از شما شنیده اند.
* وقتی لازم بدانید نام یک خواننده،یک گروه موزیک،یک کارگردان و... را بارها و بارها با فرزند تان با عبارت تازگیها آشنای:"اون اسمش چی بود"چک کنید.
*وقتی اسمها و مارکها را جابجا بگویید و دنیا و مافیها را متهم کنید که حواس برای آدم باقی نمی گذارند.
* وقتی حوصله و وقت (واقعا؟!)سر و کله زدن با تکنولوژی مزخرف فوق مدرن را نداشته باشید و با بکار گیری عبارت:"دستم بنده،تا من فلان کارو می کنم،تو هم این فیلمو برام دانلود کن"و یا:"دهه،این که خرابه،چه جوری بود؟!"،کار را به فرزندتان بسپارید.
*وقتی فیلم"دونده"امیر نادری را(که فیلم محبوب سالهای جوانیتان بود) بعد از 15-16 سال ببینید و توی دلتان بگویید:"حوصله ام سر رفت!چقدر ورجه-ورجه می کند!"
* وقتی در روابط اجتماعی، جنسیت طرف،برایتان مهم نباشد.
*وقتی شدیدا هنگام حضور در کوچه و خیابان،احساس امنیت اجتماعی کنید!
* وقتی که سوار تاکسی شده اید و به خیال خودتان خیلی هم ترگل – ورگل تشریف داریدو از راننده تاکسی می پرسید:"چقدر تقدیم کنم؟"، مرتیکه که به جای پدر بزرگت است،بگوید:"قابل شوما رو نداره مادر..."یا وقتی رفته اید تعمیرگاه آینه بغل ماشینتان را عوض کنید و تعمیرکار که برای خودش مرد گنده ای است،خجالت نکشد و بگوید:"شومام مثه مادر من،سالمه.نمی خواد عوضش کنی."
*وقتی به شیوه تصاعدی در برابر هر مسئله ای (که پیش از این قابلیت منفجر کردنتان با قدرت تخریب صد در صد را داشت)عبارت آشنای:"ولش کن...زندگی ارزشش را ندارد..." به کار ببرید.
* وقتی عبارات شیرین: "ای روزگااااار..." (یا آه خالی!)را کشف کنید.
*وقتی توی یک جمع بروید و ببینید همه دارند بهتان احترام می گذارند و روی سرشان حلوا – حلوایتان می کنند!
جمله شاعرانه:آه!چقدر میانسالی خوب است!!
تبصره:البته من میانسال نیستم،ولی میانسالها را دوست دارم.آن راننده تاکسی و آن مکانیک هم غلط کردند به بنده گفتند مادر!
نظرات (30)
خب پس حالا حالا ها ما جا داریم. آخر سال را دوست ندارم چون یاد عهد های مزخرفی می افتم که اول سال با خودم می بندم و باید بشینم سیر گریه کنم... راستی ولش کنید زندگی ارزشش رو نداره این همه می دواید!
Posted by امیدهای فردا | February 26, 2008 9:19 PM
جواني کجايي که يادت به خير!
Posted by کاکه تيغون | February 27, 2008 1:50 AM
در حاشیه زندانی شدن یادعلی.از قوه قضائیه و احمدی نژاد نترسید از آنهایی بترسید که به اسم نویسنده و منتقد و وبلاگگردان اصلاح طلب فعالیت می کنند و لی در اصل به بخش فرهنگی وزارت اطلاعات وابسته اند. من بیشتر از احمد غلامی و حسن محمودی و مهدی یزدانی خرم و یاسر نوروزی و بلقیس سلیمانی و رضا شکراللهی و حسن شهسواری و محمد ولی زاده و علی شروقی و محسن حکیم معانی و مصطفی مستور و سجاد صاحبان زند و سایر محمدی و علی بهزادی و علی اصغر سیدآبادی و رضا آشفته و هاشمی نژاد صاحب نشر افق و محسن سلیمانی و مهدی حجوانی و یوسف علیخانی و سمیه نوروزی و علی موذنی و علی اصغر محمدخانی می ترسم. آینده
ثابت می کند که ترس من به جا بوده یا الکی . حالا خود دانید.
Posted by یک آدم کم اهمیت | February 27, 2008 3:02 AM
با مزه بود، مادر!
Posted by كلپاسه | February 27, 2008 1:32 PM
چه شاعري عجيب و غريبي ! همه شاعران از پيري شكايت مي كنند آنوقت ايشان مي گويد : آه ! چه قدر پيري خوب است !رودكي در وصف ريختن دندان هايش در پيري مي گويد : مرا بسود و فرو ريخت هرچه دندان بود / نبود دندان ، لابل چراغ تابان بود !!!_موق باشيد _
Posted by fazel | February 27, 2008 6:41 PM
سلام
فی الواقع به جرگه ی پیش کسوتان پیوستید گویا . لطفن فوتبال را در عرصه ی مربی گری هم ادامه دهید !
Posted by باغبان جهنم | February 29, 2008 12:45 AM
*وقتی بخواهی اسم پسرت را که علی است صدا بزنی و به جایش اسم تمام پسرهای فامیل را بگویی تا به اسم او برسی.دل باید جوون باشه. یا علی***لوتی
Posted by لوتی | February 29, 2008 10:49 AM
آیا این وبلاگ نمی خواهد درباره حق کشی در جایزه شهر کتاب چیزی بنویسد؟ شما حتمن داستان های برنده را خواندید . به نظر شما در چه حدی بودند . از داستان خودم که بی ارزش است چیزی نمی گویم . من کسانی را می شناسم که داستان های شان عالی بود ولی اسم شان توی 61 داستان هم نیامد. اگر شما و دیگران از حق نویسندگان نوقلم که سایت و ویلاگ ندارند و هیچ روزنامه و مجله ای به حرف شان گوش نمی دهد دفاع نکنید کی بکند ؟ خدا را گواه می گیرم که برای سکه حرص و جوش نمی خورم برای باندبازی و حق کشی ناراحتم .
Posted by یک نویسنده نوقلم | February 29, 2008 1:27 PM
سلام استاد
موسم گشت و گذر هست بیا تا برویم.... تا که بنزین سفر هست بیا تا برویم
چون که از جانب اقوام در این تعطیلات.... باز امکان خطر هست بیا تا برویم
باز امسال برای جُل و آوار شدن .... خانه ها تحت نظر هست بیا تا برویم
ادامه اش خودتون بیایید بخونید
Posted by محمد جاوید | February 29, 2008 11:06 PM
السلام علی ام الورده
ما چه کنیم که تمام آنچه گفتید بر ما مصداق دارندی جز آنکه هیچ مکانیک و راننده تاکسی ای مارا مادر خطاب نمی کنندندی !
ما را که شیخی کهنسالیم و یک پای تا زانو در گور داریم مشخص کنید که میانسالیم یا نه ؟!!!
Posted by شیخ عیسی ابو زید | March 1, 2008 1:52 AM
شما هم جای مادر ما هستی مادر خودت رو ناراحت نکن بخاطر راننده تاکسی و مکانیک...
Posted by گیج علی | March 1, 2008 2:19 PM
به هر حال دستشون درد نکنه که یه سوژه خوب به شما دادن ما رو هم از انتظار درآوردن!
Posted by فرزام | March 1, 2008 10:26 PM
سلام
استاد مثل هميشه لذت بديم
Posted by نسيم عرب اميري | March 2, 2008 2:28 PM
من تو 24 سالگی به اینا رسیدم!
من که مو لا درز هوشم نمیرفت یه قضیه رو چندبار تعریف می کنم
3 سال پیش که 21 سالم بود تو مناطق محروم معلم بودم البته با مبلغی ریش. شاگردم به من می گفت چندتا بچه داری!
.........
از اینکه مطالب منو مطالعه کردید شوکه شدم. چون اون مطلب خروس و حاج ذبیح مال اوایل وبلاگم بود که کسی سر نمی زد.
تعطیلی وبلاگم بنا به دلایلی بود که مجبور به تغییر آدرس شدم و در آدرس جدید فعالم. البته نه مثل قبل
مطالب قبلی هم پر از اشکال است چون همه اونها به غیر از دستگیری در بقیع رو بدون پاکنویس و آن لاین پشت کامپیوتر نوشتم بدون هیچگونه اصلاحی. آن متن هم یکی از همانهاست.
متن کنسرو شجریان هم بدون هیچگونه تفکری و در عرض یک ربع پشت کامپیوتر نوشتم.
الان این داستان رو می ذارم تو وبلاگ جدیدم. اگه پستای قبلی رو هم خواستین براتون میل می کنم
می تونم پستای وبلاگ قبلی رو براتون میل کنم.
Posted by حمید ربیعیان نجف ابادی | March 3, 2008 12:05 AM
تو وبلاگ جدیدم پست اول رو در مورد بازنشستگی بخونید جالبه
Posted by حمید ربیعیان نجف ابادی | March 3, 2008 12:07 AM
سلام سركار بي بي گل ميانسلال!
عجب است حداقل با يك موضوع به قول خودتان بي ربط به روز شديد! البته اين كه تماما مربوط بود نمي دانيم چرا ربطش را ناديده مي گيريد...! خلاصه كه زياد غم دنيا را نخوريد مادرجان... اين نيز بگذرد!!
خوش باشيد و شادزي
Posted by شيخ ابو امير(امير كريمي) | March 3, 2008 1:09 AM
جای بسی تاسف است که استادانی مثل شما و دیگران در برابر جوایز ادبی مخصوصا جایزه بدنام شهر کتاب که گویا به انواع کثافت کاری ها آلوده بوده ساکت بنشینید. من به معترضین حق می دهم : شهامت در اهل ادب مرده است و دوره دوره گماشتگان امنیتی مستقر در روزنامه اعتماد و اعنماد ملی و کارگزاران و سایت های خوابگرد و هفتان و صفحه سیزده و هنوز و تادانه و ....شده نه شیرهایی مثل خسرو گل سرخی .
Posted by ساجدی | March 3, 2008 2:55 AM
آپ ويژه: دست دوم يك ساله شد!
به همراه ناگفته هايي از بهمن مهران...
Posted by بهمن مهران | March 3, 2008 10:56 PM
سلام
از ابراز لطف شما ممنونم
پست مورد نظر شما رو در وبلاگ جدیدم گذاشتم
البته بدون اصلاح. شما هر جور که خودتون می دونید اصلاح کنید. ما هم در وبلاگ اعمال می کنیم که تفاوت بین مرجع و مکتوب نباشد.
موفق و سربلند باشید
Posted by یک حمید ربیعیان | March 3, 2008 11:15 PM
وقتی دوساعت و نیم انتظار کشیدی بچه بوچه ها خوابا خواب بروند،دستی به تشک خوشخواب قدیمی برسانی و بر اثر امواج غرولند دریافتی.... تا طلوع صبح بد خواب شوی!
Posted by علیرضا مجابی | March 4, 2008 12:13 AM
شما ميانسال شده ايد اگر:
این روزها کمی تا قسمتی گرفتار شده ايد
و کاری را تا آخر سال باید تحویل دهيد
و کمتر می آیيداینترنت.به دوستانی هم که لطف کردند و پیام گذاشتند شرمنده ايد که نميتوانيد سر بزنيد .
Posted by شوخ | March 4, 2008 8:53 AM
با سلام و احترام فراوان خدمت سرکار خانم صدر اینجانب در زمینه طنز با نشریات محلی و سراسری همکاری دارم آیا اگر مزاحم شوم و برخی آثار خود را خدمتتان ارسال نمایم برمن منت می گذارید آنها را نقد نمایید ؟
با تشکر فراوان
Posted by آقا گلچین | March 6, 2008 4:53 AM
سلام خانم صدر گرامی.
روز جهانی زن مبارک!
با کافه طنز3(هیبت زنانه)بروزم.
Posted by علیرضا مجابی | March 6, 2008 1:44 PM
خاله مهربون اگر برای آینده خود نگرانی به مهندس چاچول رای بده :
جهت کسب اطلاعات بیشتر به chachul.blogfa.com مراجعه کن
Posted by عرش | March 7, 2008 6:21 PM
روز جهانی زن مبارک!
Posted by farzad moshiri | March 8, 2008 11:27 PM
سلام
و بعد از مدتي نسبتا طولاني(!) شما ميانسال شده ايد اگر:
اگر ديگر وقتي براي سر زدن به ارادتمندانتان صرف نمي كنيد! اگر بر چشم طنزنويسان جوان قدم نمي گذاريد! اگر روزي كسي به مشا گفت: مادر جان سري هم به وبلاگ ما بزن!
پس: مادر جان سري هم به وبلاگ ما بزن... البته لطفا!
خوش باشيد و شادزي سركار
Posted by شيخ ابو امير(امير كريمي) | March 9, 2008 10:52 AM
فارغ از درد و غصه مالی
کسل و بی هواس و بی حالی
اصلا این برهه خوش نمی گذرد
آخ از این حالت میان سالی
Posted by مرتضا | March 10, 2008 10:22 AM
سلام عالی و باز هم عالی بی مبالغه که عادتم نیست !
کمی حس فمنیستی آدم(حوا)راغلقلک می دهد. مناسبتی که باروز جهانی زن نداشت ؟داشت؟! از جمله میانسالانم ووبلاگم همین نزدیکی هاست خوشحالم می کنید اگر سری بزنید
www.poorjavadi blogfa.com
Posted by پروین پورجوادی | March 11, 2008 10:01 AM
یادم رفت آمدن بهار راشادباش بگویم .
Posted by prvin poorjavadi | March 11, 2008 10:13 AM
سلام:انشالله همیشه 14 ساله بمانید...
Posted by همسایه قدیمی | March 13, 2008 3:20 AM