* یک نویسنده ذهنش را به حراج گذاشت.یک سیاستمدار آن را خرید.یک مامور آب و فاضلاب هشدار داد که چاه پر شده است...
* یک نویسنده ذهنش را به اجاره گذاشت.یک زوج سوداگر در آن ساکن شدند.یک نشریه زرد در آن به دنیا آمد.
* یک نویسنده ذهنش را آزاد گذاشت.به جرم مبارزه با امنیت اجتماعی و تشویش اذهان عمومی بازداشت شد.
* یک نویسنده ورود زنان بدحجاب را به ذهنش ممنوع کرد.به او جواز کسب و کار دادند.
* یک نویسندهُ عفیف دور ذهنش پرده کشید.آن وقت نشست فکر کرد!...
* یک نویسنده ذهنش را محدود کرد.از عالم سیاست سردرآورد.
* یک نویسنده ذهنش لکنت زبان گرفت.فیلمنامه برای سریال تلویزیونی نوشت.
* یک نویسنده ذهنش خسته شد.برای سوژه هایش مرخصی استعلاجی نوشت.
* یک نویسنده ذهنش خالی شد.افتاد توی کار خرید و فروش حرفهای کهنه.......
نظرات (8)
سلام و خسته نباشید. من بعضی از یادداشتاتونه تو روزنامه ها خوندم ..اما وبتونو اولینباره میام و میبینم ..جالب و خوندنیه ..بازم میام ..موفق باشید
Posted by فرشاد | November 13, 2007 10:42 PM
سلام خسته نباشید . جالب بود مثل همیشه مخصوصن این قسمت :یک نویسنده ورود زنان بدحجاب را به ذهنش ممنوع کرد.به او جواز کسب و کار دادند.
درضمن منم ترک نیستم یک اصفهانیم
Posted by امیر توکلی | November 14, 2007 1:52 AM
يک نويسنده ذهنش قفل کرد ، داد کليد ساز براش يه کليد بسازه! حالا کليد سازش کيه، بماند!
Posted by طاها | November 14, 2007 11:02 AM
يك نويسنده خوش ذوق پستي نوشت كه لذت برديم
Posted by نسيم عرب اميري | November 14, 2007 2:14 PM
شاعري خم مي شد
منشي قبل عالم مي شد !
( زيبا بود .)
Posted by فاضل تركمن | November 14, 2007 5:10 PM
سلام
ممنون
لینک دادم
Posted by گلنسا | November 14, 2007 11:17 PM
یک نویسنده ذهنش درگیر شد. به جرم برهم زدن نظم عمومی بازداشتش کردند...
یک نویسنده ایده ی نویی به ذهنش رسید. قبل از آنکه فرصت بیانش راپیدا کند کله اش رفت زیر آب...
یک نویسنده ذهنش معطوف حقایق شد.به خود والیوم خوراند...
یک نویسنده ذهنش را از هر آنچه غیر اوست خالی کرد. فنا شد...
یک نویسنده به ذهنش نرسید که چه باید کرد.کم کم تفکر مرد...
یک نویسنده ذهن وبلاگش را نتوانست به بازی بگیرد. بازی با وبلاگ دوستی چون بی بی گل را ترجیح داد...!!!
شاد باشید و خوش
Posted by امیر کریمی | November 15, 2007 6:07 PM
موفق باشی
زیستن زیر آتشفشان
سری بزنید و نظری میهمانم کنید.
و شاید لینکی....
Posted by جواد شفيعي ثابت از رشت-گيلان | November 27, 2007 6:04 PM