اکباتان-فاز 3- تابستان- ساعت25:
صدای پای سنگین دم هوا که از قاب پنجره ها می زند تو- صدای پای سنگین نور لعنتی بیرون که از پرده ها ودرها و پنجره ها و پلکها می گذرد و نیزه می شودو از چشمها می زند توی مغزها و همانجا جا خوش می کند- صدای سمج بی خوابی- صدای پا ی آب- صدای رژه همه چکه های همه شناورهای همه سیفونهای خراب همه عالم هستی و وجود روی سلولهای خاکستری مغزی که با تلاشی ترحم برانگیز سعی می کند خودش را متقاعد کند که هیچ چیز نمی شنود-صدای جیرجیر حرکت همه مبلها و میزها و بوفه های کوفتی همه دنیا روی سرامیک- صدای ویراژ ماشین روی آسفالت- صدای ویراژ کیسه آشغال توی شوتینگ- تاپ...صدای پرتاب...صدای ترمز- صدای پای آرزو برای نشنیدن-صدای بوق- صدای بوق- صدای بوق- صدای تشنگی- صدای باز شدن چرخ هواپیما- صدای نشستن هواپیما- صدای راه رفتن هواپیما- صدای سقوط- صدای ازدحام- صدای-بازارچه- صدای مانتوی تنگ - صدای پولک- صدای امتداد تخیل و تصور و فکر و خیال مزخرف و لعنتی و مرده شور برده-صدای سنگین دم هوا که از قاب پنجره ها می زند بیرون-صدای سنگین دم هوا که از قاب پنجره ها می زند تو-صدای نفس کشیدن-صدای نفس نکشیدن- صدای تنها صداست که می ماند-صدای زندگی-صدای زندگی؟!
اکباتان-فاز3- تابستان- ساعت25.
***********************************************************
پایان بندی:بدین وسیله از شرکت گردون که زحمت تغییر قالب و راه اندازی دوباره وبلاگ را کشیدند و هم چنین خانواده محترم رجبی(!) کمال تشکر را دارم.
نظرات (9)
متن فوق العاده ای بود! عنوانش منو یاد کلیپ مستر بین می اندازه! جایی که یه تابلو گوسفند جلوی خودش می گیره و تعداد گوسفند های طول و عرض تابلو رو می شمره و با ماشین حساب در هم ضرب می کنه! در نتیجه در جا خوابش می گیره!!! آخرین نوشته ای که از شما خونده بودم همونی بود که تو ویژه نامه طنز دو هفته قبل شرق پنج شنبه خوندم اون هم فوق العاده بود.موفق و بهروز باشین خانوم صدر!
Posted by آفساید | August 16, 2006 11:08 PM
الهی فدات شم بی بی گل جان . با هم همسایه ایم که !
Posted by ویدا | August 17, 2006 8:34 AM
راستی ! دلم میخواد بدونید که هر بار که به وبلاگم سر میزنید کلی انرژی مثبت برام میفرستید (:
Posted by ویدا | August 17, 2006 8:39 AM
ساعت 25 كه ميشود دنيا ديگر تحملش سخت مي شود ! سكوت پر از هياهو و اضطراب بي مثال آنگاهي را فقط با چشم بستن از هر چه ديدني و پركشيدن از جسم است كه ميشود تحمل كرد !
Posted by رويا | August 17, 2006 9:45 AM
و من تنها شبهايي كه ساعت 25 را تجربه ميكنم شبهاي تنگ امتحان است كه 25 كه سهل است تاساعت 30 لحظه لحظه اش را با تمام وجود حس مي كنم ! ( والبته يكبار هم اين لحظه ها انقدر سهمگين از من عبور كرد كه راس ساعت امتحان در گوشه نامانوسي از خوابگاه به خواب عميقي فر رفتم كه اسباب شرمندگي هر دانشجوست فراهم كردم و شدم تا مدتها مثال بي مثالي اين جماعت مترصد !)
Posted by رويا | August 17, 2006 9:58 AM
یک جایی خواندم : اگر خوابتان نگرفت ، گوسفند نشمارید . چون جنس پشم گوسفندها سما را بیخواب تر می کن ! جل الخالق ! بهتر است به به آب و آبشار و دشت و گل وبلبل و اینطور چیز ها فکر کنید . عجب !!!
Posted by عبدالله مقدمی | August 18, 2006 1:34 AM
سلام
واقعا کار سختیه...شمردن تمام گوسفندان عالم...چون هر ثانیه به تعدادشون افزوده میشه ...آخه کسی به اونها نمیگه:هرگز نشه فراموش دو تا بچه کافیه!!! تازه به عدم جلوگیری از رشد جمعیت هم تشویق می شن!!!
راستی مگه هواپیما راه میره؟؟؟ یا مثلا مانتوی تنگ صدا داره ... ؟!!
Posted by ارژنگ حاتمی | August 19, 2006 11:29 AM
جالب بود. اما بیشتر به فاز 1 ساعت 27 می خورد! مثلا C2... با صدای بالهای رایحه دل انگیزی که بر بال باد سوار شده و به سمت شرق حرکت میکند. چون فاز 3 اونقدرها صدای نشستن هواپیما را نمی شنود.
Posted by جوتی | August 19, 2006 4:48 PM
بهتر نبود بجای شمردن تعدادگوسفندگان ،تعداددست وپایشان را می شمردی وبعد به چهار تقسیم می کردی ویا پریدن آنهااز جوی آب را بر می شمردی ؟
Posted by غلامرضا خان | August 19, 2006 10:16 PM