اپیزود اول
دهانهایی که باز می شود،چشمهایی که بسته می شود،چکمه هایی که جفت می شود،کسانی چکمه در می آورند و دمپایی لنگه به لنگه می پوشند،کسانی که لایه ازن رفو می کنند و درد بیدرمان علاج می کنند و کفش کهنه-لباس کهنه می خرند،کسانی که با سوال تاریخی:"بودن یا نبودن ، مساله این است"،سرنوست تراژدی هاملت را با کمدی گره می زنند...
-------------
اپیزود دوم
کسی که می نشیند،کسی که بر فراز می ایستد،و نگاه می کند،وتعجب می کند،وچیزهایی را وارونه می بیند،و وحشت می کند...و می خندد...و می نویسد ،تا با نقب زدن به عمق رخدادها،و نگاهها،و حرفها،غرابت آنها را وانمایاند و از رهگذر خنده،مخاطب را در برداشتی نو با خود شریک سازد...
--------------
اپیزود سوم
کسی که دیگر نیست تا بنشیند و بایستد و نگاه کند و تعجب کند و وارونه ببیند و وحشت کند و بخندد و بنویسد...
......اما راهش هست....
(جمله آخر خداییش خیلی آبگوشتی نشد؟!...کاش یک جمله دیگری می نوشتم،یک جمله ادبی سطح بالای شسته و رفته ...اما خیر سرم،وقتی می خواهم ادبی بنویسم،آنچنان مزخرف می نویسم که خودم خنده ام می گیرد...از خواننده گرامی خواهشمند است خودش یک کاریش بکند...اگر هم نکرد عیبی ندارد..مجلس خودمانی است...آقای صابری به بزرگی خودشان می بخشند...)