1 - در حاشيه سميناري بين المللي،در يكي از نقاط كشور پهناورمان ، اين اتفاقها رخ داد كه بنده در مقام يك ناظر عيني ، جهت انبساط يا
انقباض خاطر خوانندگان گرامي ، آنها را بدين وسيله نقل مي كنم:
*«بين المللي بودن »سمينار،متحقق نشده بود مگر به واسطه حضور يك آقاي مهمان هلندي كه در پي دعوت مجري از او براي ايراد
سخنراني،پشت تريبون آمد و به فارسي سليسي گفت:«من واقعا نمي دانم اينجا چه بگويم...»ما اول فكر كرديم به خاطر شوقش است...نگو
چمدانش در فرودگاه گم شده است كه متن سخنراني به انضمام كليه وسايل نامبرده داخل آن بوده
است!...بعد ادامه داد كه :«حالا خيلي خوشحالم
كه بين شما خانمها هستم...»و ما خانمها هم خيلي خوشحال شديم و براي ايشان و خودمان با كمال
سر افكندگي ، كف زديم...
*مستر فلان كه نشست،جماعت مثل لشكر سلم و تور،به طرفش رفتند و اين در حالي بود كه سخنران بعدي داشت واسه دل خودش(!)حرف مي
زد.آقاي عضو هيات علمي سمينار،از بالاي سن ، جماعت را دعوت به سكوت كرد ولي طبيعي است كه كسي محل نگذاشت...از اين رو
ديوار مستر فلان را كوتاه ديد و شروع كرد با فرانسه آب نكشيده به او عتاب و خطاب كردن...بغل دستيم گفت كه اين مستر فلان كه فارسي بلد
ا ست،چرا فرانسه؟! گفتم حكما آقاي هيات رئيسه در راستاي حفظ عفت عمومي(!) ترجيح مي دهد حرفهايش ترجمه ناشده باشد..
*نه اين كه فكر كنيد بين المللي بودن سمينار فقط حاصل حضور سخنران بخت برگشته(!) هلندي بود،بلكه چند مستمع بين المللي نيز بين
حضار وجود داشت:سه دانشجوي افغاني مقيم تهران كه خدا خيرشان بدهد بار مستر فلان را از اين جهت سبك تر كرده بودند...
*اين فقط مربوط به اول سمينار بود،اگر بخواهم همينطور ادامه اش را هم بنويسم ، اگر خودم هم حوصله كنم، شما حوصله نمي كنيد...
2 - باور كنيد دست خودم نيست ، بعضي وقتها مرض پيچيده نويسيم عود مي كند و لذت مي برم از اين كه با عبارتهاي عجيب و غريب سر و
كله بزنم.اين جور وقتها دلم براي خودم هم كه بايد مطلب را دوباره خواني كنم مي سوزد ، چه برسد به خواننده...پديده اي كه برخي دوستان از
جمله در محضر ملك الموت(كه خودش نيز دست قويي در طنز دارد) و روزنامه نگار نو نيز به آن اشاره كرده اند...مطلب بودار(!)زير به نقل
از شرق جمعه اخير،تلاشي براي خلاصي از اين مرض است
*************
مواضع فرهنگي مرغابي هاو لاك پشت
يادداشت سردبير: دبير گروه ادبى، يك داستان آموزنده براى چاپ در نشريه، بنويسد.
داستان دبير گروه ادبى (برداشت اول): دو مرغابى و يك لاك پشت با هم در آبگيرى زندگى مى كردند. فصل كوچ كه شد مرغابى ها خواستند بروند. لاك پشت گفت: دلم براى تك تك شما تنگ مى شود. من را هم با خودتان ببريد. مرغابى ها يك چوب آوردند، دو سر آن را به منقار گرفتند و لاك پشت وسط آن را به دندان گرفت و مرغابى ها پرواز كردند. در شهرى مردم آنها را به يكديگر نشان مى دادند و مى گفتند: لاك پشت را ببينيد كه دارد پرواز مى كند. لاك پشت طاقت نياورد، دهان باز كرد كه حرفى بزند بر زمين افتاد و لاكش شكست...
يادداشت سردبير: نظر به حساسيت هاى موجود و ضرورت توجه به معيارها و هنجارها، مناسب است ضمن رعايت موازين اخلاقى، نوع روابط لاك پشت نامبرده با مرغابى هاى مذكور دقيقاً مشخص شود تا از هر گونه سوءتفاهم احتمالى جلوگيرى به عمل آيد.
برداشت دوم از داستان دبير گروه ادبى: يك لاك پشت و دو مرغابى كه زن و شوهر بودند و اصل و كپى قباله نامبردگان عندالمطالبه قابل ارائه است، در آبگيرى ضمن رعايت كليه اصول و موازين زندگى مى كردند. فصل كوچ كه شد مرغابى ها خواستند بروند. لاك پشت گفت: بنده يك لاك پشت اهل اصول اخلاقى هستم و در همين چارچوب و براى جلوگيرى از انحراف خوانندگان هيچ نظر خاصى ندارم. من را با خودتان، ضمن رعايت كليه اصول و موازين، ببريد. مرغابى ها يك چوب آوردند، دو سرش را به منقار گرفتند و لاك پشت وسط آن را به دندان گرفت و حركت كردند. بين راه مردم آنها را به يكديگر نشان مى دادند و مى گفتند: لاك پشت را ببينيد كه دارد پرواز مى كند. لاك پشت طاقت نياورد، دهان باز كرد كه حرفى بزند بر زمين افتاد و لاكش شكست...
يادداشت سردبير: داستان بايد داراى راهبردهاى روشن و سازنده باشد. لطفاً اين موارد در آن گنجانده شود. ضمناً انتهاى داستان در رابطه با رعايت موازين، اشكال دارد.
برداشت سوم از داستان دبير گروه ادبى: يك لاك پشت و دو مرغابى كه زن و شوهر بودند در آبگيرى ضمن رعايت كليه اصول و موازين زندگى مى كردند. آنها از هجوم فرهنگى دشمنان برداشتى دقيق و روشن داشتند و مى دانستند كه چگونه آبگيرهاى ديگر از طريق توسعه انحطاط اخلاقى، انحراف فكرى را صادر مى كنند.
فصل كوچ كه شد مرغابى ها خواستند بروند. لاك پشت گفت: بنده يك لاك پشت اهل اصول اخلاقى هستم و صلاح نيست كه شما به آبگيرهاى فاسد و منحط برويد و بايد همين جا بمانيد. مرغابى ها گفتند: ما مى رويم تا سطح تخصص خودمان را در امور پروازى بالا برده، فرهنگ خودمان را نيز صادر كنيم و بعد برگرديم، چون مى خواهيم فرزندانى صالح تحويل جامعه مرغابى ها بدهيم. آن وقت يك چوب آوردند و دو سر آن را به منقار گرفتند و لاك پشت وسط آن را به دندان گرفت و حركت كردند. در شهرى مردم آنها را ضمن رعايت كليه اصول و موازين نشان مى دادند ولى براى جلوگيرى از سوءاستفاده احتمالى عناصر خودباخته در فكر بودند كه با پليس تماس بگيرند. لاك پشت دهن باز كرد كه حرفى بزند ولى برزمين افتاد...
يادداشت سردبير: خوب است، فقط پيام اخلاقى داستان، براى رشد فرهنگى متوازن همراه با تامين امنيت همه جانبه به عنوان مهم ترين شاخصه هاى رسانه هاى فرهنگى رعايت شود.
برداشت چهارم از داستان دبير گروه ادبى: يك لاك پشت داراى رشد فرهنگى متوازن همراه با دو مرغابى كه داراى تامين امنيت همه جانبه به عنوان زن و شوهر و مهم ترين شاخصه هاى رسانه هاى فرهنگى بودند، در آبگيرى ضمن رعايت كليه اصول و موازين و آشنايى با هجوم فرهنگى دشمن كه از طريق توسعه انحطاط اخلاقى، انحراف فكرى را صادر مى كنند...
يادداشت سردبير: بسيار خوب است همزمان با چاپ، نسخه هايى از آن براى ارائه الگوى توسعه فرهنگى در داستان تا آسمان هفتم، براى كليه مراكز ذى ربط و بى ربط ارسال شود...
************
3 - بهار دارد مي آيد...به خواست خدا،پست بعدي ، چند بهاريه كوتاه طنز خواهد بود...