اين هم يك طنز ادبي كه در صفحه طنز شرق جمعه نوشته ام و از مطالب شماره هاي گذشته ام در صفحه مذكور عامتر است.نظيره نويسي نقدهايي است كه از سوي يك نويسنده محترم به صورت هفتگي در تلويزيون اجرا مي شود.
نقد ادبى تلويزيونى!
مجرى- اين بار مى خواهيم يكى از آثار تاثيرگذار بر تاريخ ادبيات كشورمان و كليه كشورهاى جهان را بررسى كنيم كه حكايت زاغ و روباه نام دارد. اين اثر متاسفانه در تيراژ بسيار بالايى از سوى سازمان كتاب هاى درسى چاپ شده است و به دليل كژتابى هاى محتوايى، لاجرم از نظر ادبى و تكنيكى قابل نقد است. مهمان عزيزى دعوت كرده ايم كه از ايشان خواهش مى كنيم بحث را شروع كنند.
مهمان - بله. اين اثر را از دو زاويه مى شود بررسى كرد: يكى زاويه اول و ديگرى زاويه دوم. ولى در هرحال از نظر ساختارشناسى ادبى، جريان زاغى را روايت مى كند كه قالب پنيرى مى بيند و در پروسه يك استحاله فكرى در رابطه با به اصطلاح روباه قرار مى گيرد كه داراى كاركردهاى توطئه آميز امپرياليستى رسانه اى است و در نتيجه پنير يعنى گوهر اصيل وجودى خود را از دست مى دهد و به يك زاغ معلوم الحال تبديل مى شود.
مجرى- البته داستان، خط هاى فرعى و حوادث جزئى ترى هم دارد، مثل درخت و راه و پر و بال سياه.
مهمان- بله. ولى دقت كنيد كه شخصيت اصلى اين داستان در معناى فنى كلمه زاغ است.
مجرى-... و البته روباه كه نقش اصلى را براى ايجاد انحراف در منافذ فكرى تحولات تاريخى و خودبيگانگى كلاغ بازى مى كند و همچنين پديده پنير. چنانچه اگر روباه نبود، چه بسا داستانى به نام كلاغ و روباه شكل نمى گرفت... خب حالا به نظر شما، آيا اين احتمال هست كه اين اثر به نوعى رويكرد به نهيليسم پسامدرن قرن بيستمى باشد؟ به ياد بياوريم كه رو به پرفريب و حيلت ساز، رفت پاى درخت و كرد آواز....
مهمان- بله. همان طور است كه مى فرماييد. به خصوص كه گويا زاغ، آن طور كه در بطن واژگانى اثر هم آمده است، در شرايط كاملاً نامناسبى است و گويا مقيد هم نيست و بيرون بودن مقادير معتنابهى از پر و بالش داراى ابعاد غيراخلاقى است.
مجرى _ البته همه پر و بالش بيرون نبوده. مقداريش بوده. تقريباً اندازه يك بند انگشت... دقت كنيد كه كلاغ روى درخت نشسته بود... در مورد سبك كار چه توضيحى مى فرماييد؟
مهمان _ بله. بنده هم همين يك بند انگشت از پر و بال را عرض كردم. فكر مى كنم آن طور كه به خاطر دارم، سبك اين داستان مشابه كار خانم ويرجينيا وولف در اثر مشهورشان «خانم دالووى» باشد. همين طور سبك خانم سيلويا پلات و دانيل استيل و فهيمه رحيمى و ناتاليا كينزبورگ و اخيراً جى كى رولينگ. چنانچه پرسوناژ اصلى داستان زاغ است كه از نظر هجاى كلمات، شباهت هايى با خانم دالووى دارد.
مجرى- بله. به نظر مى رسد اصولاً كار ويرجينيا وولف در خانم دالووى كپى بردارى ناشيانه اى از همين زاغ و روباه باشد. فقط اينجا شيوه روايت داناى كل است. آنجا سيال ذهن، با قدرى تفاوت در عناصر داستان مثل طرح، حركت، واقعه، تصادف، بحران، تم، نتيجه و مانند آن. با آميزه هايى از مدرنيسم كافكايى و رمان نوى رب گرى يه.
مهمان- جريانش هم همان است. آنجا خانم دالووى براى خريد گل به بازار لندن مى رود و اينجا كلاغ، پنير را مى بيند و به بالاى درخت مى رود. يعنى يك ديد كاملاً فمينيستى در رابطه با حضور نمايشى و ابزارى زن در جامعه.
مجرى _ بله. اصولاً جريان فمينيسم كه مبدأش همين خانم وولف بوده حركت مزخرفى است ريشه هم ندارد.
مهمان _ به قول لوكاچ، رمان، حماسه طبقه متوسط مسئله دار است. ما همين مسئله دار بودن را در زاغ و كلاغ هم مى بينيم كه به خودباختگى زاغ منجر مى شود و اين نشان مى دهد كه غربى ها، خودشان هم به برخى مسائل اعتراف دارند. چند وقت پيش هم كتابى مى خواندم كه گويا خانم وولف را تحت تاثير سيمون دوبوار دانسته بودند.
مجرى _ مى دانيد كه شوهر خانم دوبوار هم دوست آقاى كامو بوده اند.
مهمان _ بله. چيزهايى شنيده ام ولى گويا رفت و آمد خانوادگى نداشته اند.
مجرى _ ايشان گويا اصولاً خيلى اهل خانه _ زندگى نبوده و نظام خانواده، نظام مقدسى است و زنان نقش مهمى در آن دارند.
مهمان _ بله، همين را عرض كردم. اصولاً اين احتمال دور نيست كه جريانات ادبى قرن هفدهم به اين طرف، از سوى تشكيلات فرماسيونرى اداره شوند وگرنه اين سئوال پيش مى آيد كه اصولاً چرا زاغ مى خواست قارقار كند تا كه آوازش آشكار كند؟ آن هم در ملاءعام روى درخت؟
مجرى- و دقت كنيد كه زاغ از زاويه نگاه جنسيت شناختى، متاسفانه يك مرغ بود چون در مصرعى، روباه به او مى گويد كه اگر خوش آواز بودى و خوشخوان، نبودى بهتر از تو در مرغان. و اين رويكرد به ابعاد واژگانى اثر، ردپاى دقيقى از يك توطئه حساب شده از استحاله فرهنگى را در ادبيات ما، نشان مى دهد و به توصيف بى شرمانه سر و دم و پاى زاغ منجر مى شود.
مهمان _ البته خوشبختانه زاغ فرصت نمى كند كه بخواند، چون روباه بلافاصله پنير را بر مى دارد و مى رود...
مجرى- بله. به خصوص اين كه متاسفانه وقت برنامه مان هم تمام شده و هفته ديگر با كتابى ديگر و نقدى ديگر در خدمتتان هستيم... درود و بدرود...