چالش ادبی اینترنتی
December 01, 2004 | چهارشنبه، 11 آذرماه 1383

آن چه می خوانید،نظیره نویسی مطلبی از یک وبلاگ ادبی معروف با کامنتهایش است.توضیح آن که تقریبا تمام کامنتهایی که می خوانید واقعی است و نگارنده ای که ما باشیم ، گاه، فقط خود سانسوری
(!) آن را زیاد کرده ایم تا قابل چاپ باشد


سلام رعنا
این هم شعری از رعنای عزیز،که واقعا
رعناست(قدش را بایداز نزدیک ببینید که سر نازنینش چگونه به آسمان می ساید.) من به سهم خودم سعی می کنم ابعاد این وجود دوست داشتنی ،اعم از طول و عرض و ارتفاعش را در عکس ضمیمه بیاورم.عکس رعنای عزیز را می توانید در اینجا ملاحظه کنید.او،با همین شعرش هم ثابت می کند که رعناست:
کنکاشی نوستالژیک در منافذ در هم تنیده جهان درون، بسان تربچه نقلی ، ناز و خوشگل و خوردنی، در عین حال دیر هضم


اوو...ی!
این چنار نیست که می رود
اندام نازک زنی است
چنار نیست که برود
...اوهوی!عوضی-حرکت کن برو
پیکان حرکت کن،برو
دار...دار...خبردار...ماشین آقا نگه ندار،برو
پیاده می شوم ،چقدر می شود،آی...ی...یایایا...!!!
سر ایستگاه خواجه حافظ شیرازی
تنها کسی که تو را ...هنوز...تو را هنوز...آه

...

نظر بدهید(146نظر)

یک خواننده: نوبسنده محبوبم!شعر فوق العاده زیبا بود و شما با این انتخابتان نشان دادید که بزرگترین استاد مسلم و بی بدیل شناخت
شعر و شاعران در دوره معاصر هستید.من یک مسافر تاکسیم.هر روز توی خیابان با این جمله از سوی افسر راهنمایی و رانندگی مواجه می شوم که پشت بلندگو می گوید:حرکت کن. برو. این یعنی القای یک حس واقعی و یک نگاه و هشدار انسانی که آن را می ستایم و رعنای نازنین را می بوسم.

سپیده:این بار چهل و پنجمی است که از نیم ساعت پیش به این طرف به وبلاگتان سر زدم و این شعر خوب و زیبا را خواندم.در بازخوانی آن ، به نکات زیر در ریز بافتهای زیربافنده شعر پی بردم که حیفم آمد شما را و خوانندگان وبلاگتان را بی نصیب بگذارم:
این چنار نیست که می رود/در این سطر به طرز ماهرانه ای حس و شهود شاعرانه،استراتژی فمینیست های فرانسوی و استفاده از شگرد چند صدایی میخائیل باختین و لوسی ایریگاری ، خودش را در سرکوفتن بر درخت چنار نشان می دهد.صنعت تشخیص در این سطر بی آنکه قصد خودنمایی داشته باشد،به اجرایی ماهرانه می رسد:آیا درخت چنار همان درخت حاشیه خیابان پهلوی تهران است که آدمها از زیر آن رد می شوند و گنجشکها رویش جیک جیک می نمایند و فضله پرتاب می کنند؟یا منظور ، شاعر است که دارد با تاکسی می رود؟اینجاست که شاعر از ایجاد موسیقی هارمونیک با توجه به کارکردقافیه های درونی، استفاده می کند . ضمن این که تقابلی میان عبور تریلی هیجده چرخ با پیکان مسافر کش سر چهار راه ایجاد می کند و کلیشه های سنتی در رابطه با رانهای لاغر را به چالش می کشد و در تمام سفر ها چند بعدی حرکت می کند.چرا که شعر حرکت می کند،پیاده می شود و با پرشی از روی این محاورات ، با حرکت خیال ، گذشت زمان را با فلاش بک از روابط متعدد به اجرا در می آورد و به خواجه حافظ شیرازی می رسد.
بدین گونه چاشنی عاطفی عصیانی که از اوایل شعر با آن همراه بود،خودش را در تقابل و کوفتن بر در تاکسی نشان می دهد.در ضمن کتابهای ایشان چاپ شده است که میتوانید به اینجا مراجعه کنید و بخرید و زیبایی و رعنایی و خلوص و پاکی ایشان زبانزد است و اینجا و آنجا هم در باره ایشان نوشته شده و پریشب شام جایی دعوت بودیم که متاسفانه نیامدند و گویا قدری آبریزش بینی داشتند.

رما:مرسی استاد از این عکس و شعر فوق العاده حسی.در عکس و شعر حسیتی بود که مرا گرفت و هنوز که هنوز است ول نکرئه است.در ضمن ایشان رعناست.لوند هم هست.مرسی از انتخابتون.عکس را می گذاشتید،به اندازه کافی گویا بود و فضایی زیبا داشت.شعر را گذاشتید دیگه بهتر.به سهم خودم به ادبیات ایران و جهان تبریک می گویم

شیوا:آره ارواح عمه ات!کدوم فضای زیبا و رعنا؟به قول استاد فلانی،شعری که چسان فسان تئوریک داشته باشد، چاچول باز است. این آدم ،خودش و شعرش پر است از چسان فسان تئوریک.توی یه نشست در باره پوئتیزم که توی کافه لئوناردو تشکیل شد،ایشون هم اومده بود و از قرار معلوم ، یه
پارانوئيد هم هستش.حالا مثل اين که فرصت خوبيه که بعضي ها ربطش بدن به خودشون
غافل از اين که خيلي چيزها به بعضي چيزها ربط نداره،اسکيزوفرنياي بدبخت


ا.ب.پ:من عاشق آزادي و عشق و موسيقي و زيبائيم.به تو فکر مي کنم که به زمين دل
من قطره هاي باران مي تاباني و سيل جاري مي سازي و فاضلاب وجودم را از آبهاي زير
زميني سيراب مي سازي.مرا درياب ،اي عزيز .به وبلاگم بيا و کامنت بگذار.بهت لينک
دادم.تو هم به من بلينک...وبلاگ زيبايي داري...

ABC:آقا يا خانوم rema،ببخشيد!رعنا خانوم که اينقدر به نظر شما خوشگلن،آمپول
هورموني تو لپاش زده و يه جاهاييرم از اون کارا کرده با پول که حالا اسمش يادم
نيست.خوشگلي خريده شما چقدر ساده اين؟کاش عقل و درايت و استعداد و فکر و
سواد هم مي شد اين خوشگله بخره.اينجا جاهاييه که رفتم و مچشو باز کردم.سر بزنين.

ناشناس:سلام!چقدر خواندن نثر شما آرامش بخش است.اين وارستگي شما را مي
رساند که اين همه از ديگران شعر انتخاب مي کنيد و مي گذاريد توي وبلاگتان و خودتان
هيچي نمي نويسيد.رعنا واقعا رعناست.شعرش هم رعناست.کامنتهاتون هم همين
طور...همه چيز رعناست.در ضمن من از ده ماه پيش شما را مي شناختم و افتخار مي
کنم.

ABC:اوا!کجاش رعناست ؟خاک بر سر!

جيغ بنفش:اتفاقا من هم در همين ارتباط ، نامه اي به حمايت از يک زن رنج کشيده
کشورمان که ماشين او به بهانه اين که در جاي توقف ممنوع پارک شده،توسط جرثقيلهاي
سرکوبگر کثيف رژيم بلند شده و به جاي نامعلومي آن را برده اند،تهيه کرده ام که به خاطر
احقاق حقوق پايمال شده زنان کشورم از هر کس که به آينده بشريت علاقمند است،مي
خواهم بيايد و آن را امضا کند.

ناشناس:سلام.اصلاح مي شود.من يک کامنت دادم و نوشتم که ده ماه پيش شما را
شناختم و خوشوقتم.بدين وسيله اصلاح مي شود که هشت ماه پيش شما رو شناختم.
نوشتم که احيانا دوستان دچار سوئ تفاهم نشوند.

REZA:چقدر شعر ها را حس مي کنيم بي آن که اصلا بفهميم که يارو دارد چي مي
سرايد؟به قول معروف گفتني،من شاعر نيستم ولي شاعران را دوست دارم.اين يکي را
بيشتر به خاطر قيافه اش و اسمش که رعناست.هميشه رعنا باشيد.


مامانم اينا:من که از اين همه اندوه و عمق،کليه موهايم بر اندامم سيخ شد.واي که چه
ماماني بود.چقدر اين اندوه ايشان عمق دارد.به قول استاد شاملو،من بغض
مشترکم.همين امروز و فردا يا حداکثر پس فردا يا پسون فردا،سريعا بيا و مرا فرياد
کن.حالا حکايت ايشان است که بغض همه ما را يکجا با اين شعر ترکاندند و در اين ديار
غربت مرا تا باغات خوش ترنم شهرم با آن بوهاي هندوانه و خربزه آويخته بر شاخه هاي
درختان ستبر و بلند بي خبري بردند.راست مي گوييد.ايشان بسيار رعناست.


احمد حسن آبادي:من که از خواندن اين اثر لذت نبردم.به هر حال متاسفم.

حسن احمد آبادي:آقاي حسن آبادي!چشممان به ستاره اي که شما باشيد روشن.چرا
که از تئوريهايي که معلوم است اصلا به گوشتان نخورده،دم مي زنيد و آسمان و ريسمان
به هم مي بافيدو جنجال راه مي اندازيد.اصطلاح لذت متن که در پيشگفتار کوتاه
کتاب «لذت متن»رولان بارت آمده است،اصلا چيز ديگري است و ربطي به اين شعر
ندارد.آن ناظر بر روش بيان است و مي گويد از خواندن متني لذت مي بريم،چون بالذات
نوشته شده است و تنها مي خواهد بداند چگونه از متني لذت مي بريم.احمد جان،
ندانستنت از عيب گذشته،درد است.درمانت را آرزوست.سواد نداري،برو کنار بذار باد بياد.


مقيم ماداگاسکار:نميدونم ما ايرونيا کي مي خوايم آدم بشيم؟چقدر ما ملت بي شعوريم
که نمي تونيم حرفا و نظراي همديگه رو تحمل کنيم؟خلايق هر چي لايق.هر چي سرمون
بياد حقمونه.من حق رو به کامنت بالايي مي دم.آدم بايد خيلي بي شعور باشه که شعر
رعنا رو نفهمه

ABC:چند تا کامنت مبتذل و بي ارزش و مزخرف به اسم من در اينجا گذاشته شده که از آن
من نيست.از شما خواهش مي کنم از اين به بعد هر وقت کامنتي به اسم من
خوندين،اول باهام تماس بگيرين ببينين مال منه يا نه،اونوقت قضاوت کنين.نمي دونم ما
ايرونيا چرا اينقدر بي شخصيتيم؟همين الآن که رفته بودمcitycenterبهم خبر دادن.


احمد حسن آبادي:آقاي حسن احمد آبادي!بحث من ربطي به خاستگاه لذت متن لاکان
نداشت.اگر هم داشت لااقل اينقدر سواد داشتم که نظريه خارج از کتاب «اصل لذت»
فرويد را که لاکان هم لذت متنش را از ايشان گرفته،منتسب به او نکنم و آن را داراي
همان منشا لذت اروتيکي بدانم که فرويد گفته است.چرا که لذت بردن از متن و خوشي
متن گاه جدايند و گاه همراه.اما در زبان فرانسوي واژه اي وجود ندارد که اين جدايي و
همراهي را بيان کند ولي فلوبر هم چنين حرفي گويا مي گويد.

حسن احمد آبادي:احمد حسن آبادي جان!جفتک بالانس زدي.هر دم از اين باغ بري مي
رسد.مفهوم درون-متن را بارت مي آفريند،نه فرويد.شما هنوز جواب اظهار نظرهاي پرتکي
ات را ندادي.آن وقت لنگ فلوبر عليه الرحمه را چسبيدي......ول کن...بي خيال...در
ضمن،متن دنيايي از نوشته هاست واگر سواد توي ازگل تا حالا قد نمي داد،بدان که
سوسور هم به آن تاکيد کرده است.


ABC:به زودي...فايل صداي رعنا خانم را که به برخي شعراي هم دوره اش ليچار بار کرده
منتشر مي کنيم و در کليه کتابفروشي هاي لس آنجلس مي فروشيم.آدرس دکتري هم
که ايشان بابت عمل زيبايي به آن مراجعه کرده،موجود است.به اينجا مراجعه کنيد. تا ما
باشيم و در اين دوره بحراني که انحصار طلبان و واپس گرايان هر صدايي را خفه ميکنند،يکطرفه راهمونو نکشيم بريم قاضي
.
فرهيخته نوستالژي زاده:آدرست کو،تا به فحشي دل انگيز مهمانت کنم که از هر چي بي
پدر مادر از زير بته در آمده،بيزارم.کاش به جاي اين واقعيت مجازي،هنوز در کافه با گرماي
عربده ام و سردي تيزي چاقويم و گرماي آبگوشتم،واقعيت را فرا واقعيت مي نمودم و در
رويکرد به متافيزيک حضور دريدائي،مي کاويدم که چه کسي نفس مي کشد بي پرده؟
جالب توجه بي بتگان بي آدرس...ايول...